درس نود و هشتم تا صد و يكم:
در سند «من كنت مولاه فعلى مولاه»
بسم الله الرحمن الر حیم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.[183]
«امروز نااميد شدهاند آنانكه كافر شدهاند، از دين شما، بنابراين از آنها نترسيد، و از من بترسيد! امروز من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمتخودم را بر شما تمام نمودم، و پسنديدم براى شما كه اسلام دين شما باشد»!
اين آيه مباركه در روز غدير خم بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شد در وقتيكه از خطبه غراى خود در نصب امير المؤمنين عليه السلام به مقام ولايت كليه مطلقه الهيه، فارغ شده بودند و آنحضرت را به عنوان خلافت و امارت و ولايت معرفى كرده بودند.
ما در اين بحثهاى اخير يادآور شديم كه خطبه غدير رسول الله در پىآمد نزول آيه كريمه:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين،[184] نازل شد.و رسول خداخطبهاى خواندند كه در آن عبارت من كنت مولاه فعلى مولاه آمده است.
بازگشت به فهرست
بحث در آية تبليغ و در حديث ولايت، دو بحث مستقل است
آيه يا ايها الرسول به آيه تبليغ معروف است، و حديث من كنت مولاه فعلى مولاه به حديث ولايت مشهور است، و بحث در اين دو مورد از هم جدا و ارتباطى با هم ندارند، يعنى ممكنست كسى مانند بعضى از عامه در شان نزول آيه تبليغ و يا در دلالت آن تشكيك كند ولى در حديث ولايتسندا و يا دلالة تشكيك نكند.ما بحمد الله و منه اين دو بحث را از هم متمايز نموديم، و در آيه تبليغ از جهتشان نزول آن راجع به سرور موحدان على بن ابيطالب عليه السلام و همچنين راجع به مفاد و محتواى تفسيرى آن بحث وافى كرديم، و بحث در حديث ولايت را به بعد از آن موكول نموديم.
و اينك كه با توفيق حضرت خداوندى بحث درباره آيه تبليغ به پايان رسيده است، زمان بحث در حديث ولايت فرا رسيده است، اميد است ان شاء الله تعالى در اين موضوع هم به قدر توان ناقابل خود بحثى بنمائيم، و سپس به بحث در مفاد آيه مطلع سخن كه در روز غدير نازل شده استبپردازيم.
بازگشت به فهرست
قصيدة امام زيديّة يَمَني، المنصور بالله
و هو الولى ايهذا السامع مؤتى الزكاة المرء و هو راكع
و الشاهد التالى فاين الجامع للقوم؟ هل ثم دليل قاطع؟ 1
و هو ولى الحل و الابرام و الامر و النهى على الانام
بحكم ذى الجلال و الاكرام و ما قضاه فى اولى الارحام 2
و قال فيه المصطفى: انت الولى و مثله: انت الوزير و الوصى
و كم و كم قال له: انت اخى؟ فايهم قال له مثل على؟ 3
و هل سمعتبحديث مولى يوم «الغدير» و الصحيح اولى
ا لم يقل فيه الرسول قولا لم يبق للمخالفين حولا؟ 4
و هل سمعتبحديث المنزلة يجعل هارون النبى مثله؟
و ثبت الطهر له ما كان له من صنوه موسى فصار مدخله.5
من حيث لو لم يذكر النبوة كانت له من بعده مرجوه
فاستثنيت و نال ذو الفتوه عموم ما للمصطفى من قوه[185]6
1- «و اوست (على بن ابيطالب عليه السلام) تنها ولى (صاحب اختيار و كافل به امور دينى و دنيوى) اى شخص شنونده! كه دهنده صدقه و زكوة استبه آن مرد سائل در حال ركوع.
و اوستشاهد حاضر گواهى كه در پهلوى پيامبر است، و در جنب او و كنار اوست.پس بنابراين جمع كننده و اجتماع دهنده امت كسى غير از او آيا مىتواند بوده باشد؟ پس او كجاست؟ چرا على در صحنه نيست؟ آيا گروه مخالفان دليل قاطعى دارند؟
(اشاره استبه آيه 17، از سوره 11: هود:افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة اولئك يؤمنون به: «آيا آن كسى كه (محمد) از جانب پروردگار خود داراى بينه و برهانى قاطع است، و در پهلو و كنار او شاهدى از خود اوست، و پيش از او كتاب موسى بوده است كه آن كتاب پيشواى هدايت و رحمت است (مثل كسى است كه چنين نيست) ايشانند (محمد و على كه صاحب بينه و شاهدند) كه به كتاب خداوند: قرآن مجيد ايمان مىآورند».منظور در كلمه يتلوه شاهد منه است كه بدون شك مراد از آن على بن ابيطالب عليه السلام است).
2- و اوست صاحب اختيار هرگونه گشودن گرهى و پيمانى و عهدى، و هر گونه ابرام و محكم نمودن آن گره و عهد و پيمان.و اوست صاحب اختيار هر امرى، و هر گونه نهيى، بر تمام افراد جهان.
و اين ولايت و صاحب اختيارى به حكم خداوند ذو الجلال و الاكرام، صورت پذيرفته است، و بر طبق حكمى كه در قرآن كريم در آيه و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله است نازل كرده است. - و درباره او محمد مصطفى آن يگانه برگزيده خدا فرموده است: تو تنها ولى و مولى و كافل به تمام امور مردم هستى! و نظير اين گفتار فرموده است: تو يگانه وزير و معين من، و تو يگانه وصى من مىباشى!
و چه بسيار مكرر در مكرر به او گفته است: تو برادر من هستى! پس به كدام يك از آن ديگران چنين گفتارى را رسول خدا صلى الله عليه و آله همانند گفتارى كه به على گفته، گفته است؟
4- و آيا تو حديث مولى (من كنت مولاه فعلى مولاه) را شنيدهاى؟! كه در روز غدير پيامبر مكرم ايراد فرمود؟ و صحيح آنست كه مراد از مولى، اولى و برتر بر نفوس باشد (و ساير معانى كه نمودهاند غلط است و براى فرار از مطلب و گريختن از حق استبه شبثبه خس و خاشاكى كه بر روى آب قرار مىگيرد).
آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره على سخنانى نگفت كه براى مخالفان او جاى شبهه و ترديد و دگرگونى فكر، و از اين جا به جاى ديگر گريختن، باقى نگذارده باشد؟
5 و 6- و آيا تو حديث منزله را شنيدهاى، كه در آن على را به مثابه و مثال هارون پيغمبر وصى موسى قرار داده است؟! و از جهت پاكى و طهارت نفس آن درجه و مرتبهاى را براى او ثابت كرده است كه: براى هارون همدوش و همپايه موسى پيامبر بوده است.پس بنابراين على در اين منزله و پايه نسبتبه پيغمبر اكرم قرار گرفت، و نظير هارون داراى تمام شئون او شد، بطوريكه اگر رسول اكرم استثناء نبوت را بعد از خود نمىنمود، اميد آن بود كه براى على درجه نبوت هم ثابتباشد.
و ليكن پيامبر اكرم نبوت را استثناء نمود، و على ذو الفتوه و جوانمرد، آنچه را كه مصطفى از مقام و درجه و منزلت و قوت و قدرت معنوى داشت، همه را نائل شد».
بحث در حديث غدير: حديث ولايت، نيز از دو جهت قرار مىگيرد، اول از جهتسند، و دوم از جهت دلالت.و ما در هر يك از اين دو جهت ان شاء الله تعالى بطور مستوفى بحث مىنمائيم.
اما بحث از جهتسند، يعنى از جهت وقوع واقعه غدير، در روز هيجدهمذو الحجة الحرام بواسطه خطبهاى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ايراد كردند، از مسلمات تاريخ اسلام، بلكه از مسلمات تاريخ بشريت است.اين واقعه جزو ضروريات محسوب مىشود.و نه تنها مىتوان واقعه غدير را متواتر شمرد، كه مافوق تواتر است.يعنى درجه اخبار از اين حادثه به حدى است كه مثلا اگر با نيم آن مقدار از خبر، و اگر با خمس و يا عشر آن هم واقع مىشد، باز به ملاك تواتر افاده يقين مىنمود.اگر شيعه در اين باره كتاب بنويسد، و بحث كند و با سلسله اسناد متصل خود از اعلام و ائمه دين، اين واقعه را حكايت كند، جاى تعجب نيست، زيرا كه سند زنده و گوياى اوست، زيرا كه اساس مذهب و منهاج اوست، زيرا كه مفرق طرق و محل بروز زاويه بين او و بين هم خصمان اوست.
ولى جاى شگفت اينجاست كه مخالفان در اين باره، روايات و احاديثبقدرى بيان كردهاند، كه خود اعتراف به صحت در اسناد و يقين بودن اين واقعه نمودهاند، و بقدرى كتاب مستقل در اين موضوع نوشتهاند كه در حادثهاى از حوادث اسلام نمىتوان يافت كه اينقدر كتاب نوشته باشند، و بحثهاى طولانى و ممتد داشته باشند.
با اينكه از صدر اسلام تا همين امروز ما ديده مىشود كه بقدرى ايشان اهتمام دركتم حقايق و مختفى ماندن قضيه ولايت دارند، و اهتمام در عدم ذكر خبر، و تحريف آن، و تحريف كتب سابقين، و تحريف در طبع و انتشار آن مىنمايند كه هر شخص بصير و خبير به كتابها و روايات و تواريخ و سنن آنها را دچار حيرت و بهت مىكند.
عامه صريحا در كتابهاى خود تحريف دارند، و علنا مىگويند و مىنويسند كه ما بايد حقايق را بيان نكنيم تا دستاويز دست عوام نگردد.[186] اين بحث كهملازم با بحث در صحه گذاردن به اعمال صحابه است، بحث مفصلى است كه ان شاء الله به مقام خود موكول مىكنيم.
بازگشت به فهرست
ثبات حقّانيت أميرالمؤمنين در طول تاريخ
معهذا آن حقانيت امير مؤمنان و سرور موحدان، و آن تابش نور ولايت، طورى است كه به هر كتابى كه دست مىزنيم، احاديث ولايتى و مناقب و فضائل آن پيشواى راستان، و امام راست كرداران به چشم مىخورد، و احاديث غدير خم در برابر ديده قرار مىگيرد.يعنى با وجود آنكه دشمنان از حقد و حسد در اختفاء آثارش كوشيدند، و دوستان از روى ترس و تقيه از بيان آن آثار خوددارى كردند معذلك در مشرق و مغرب عالم كتابهائى كه درباره حديث غدير نوشته شده، و يا لا اقل روايات غدير را ذكر مىكند، سند زنده و جاويدان از طلوع نور ولايت على در لابلاى كتابها، و در سينه نويسندگان، و در دل مشتاقان و محبان و عاشقان، و در برابر ديدگان دوستان و دشمنان طوعا او كرها واقع مىشود.
به هر طرف كه نگه مىكنم تو در نظرى چرا كه بهر تو جز ديده جايگاهى نيست
جمال السالكين و سيد اهل المراقبة على بن طاوس - رحمة الله عليه - در «اقبال» گويد: فصل در مختصر اوصافى كه علماء مخالفين براى روز غدير معلوم داشتهاند.بدان كه تصريح و تنصيص حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره امامت على بن ابيطالب - صلوات الله عليه - در روز غدير از امورى است كه نياز بهكشف و بيان، براى اهل علم و امانت و درايت ندارد، و ما فقط به جهت تنبه كسى كه بخواهد بيابد، و معناى آنرا واقف شود، بعضى از راويان غدير را ذكر مىكنيم.
بازگشت به فهرست
علماء عامّه كه دربارة حديث غدير كتاب نوشتهاند
از جمله مصنفاتى كه در اين باره تصنيف شده است، تصنيفى است كه ابو سعد مسعود بن ناصر سجستانى كرده است، اين مرد در عقيده، مخالف اهل بيت است، و ليكن كسانى كه به حال او معرفت دارند، متفقا برآنند كه آنچه راجع به اهل بيت ذكر كرده است صحيح است، و در نقل آنها امين است.
تصنيفى را كه او نموده است نامش را «كتاب الدراية فى حديث الولاية» گذارده، و آن كتاب مشتمل بر هفده جزء است.در اين كتاب نصوص و تصريحاتى را كه درباره مناقب و مراتب مولانا على بن ابيطالب عليه السلام در روز غدير رسول مكرم - صلوات الله عليه - نمودهاند از يكصد و بيست تن از اصحاب آنحضرت روايت مىكند.
و از جمله مصنفات، كتابى است كه محمد بن جرير طبرى صاحب «تاريخ كبير» روايت كرده، و نام آن كتاب را «كتاب الرد على الحرقوصية» گذارده است.[187] در آن كتاب حديث روز غدير، و نصى را كه رسول خدا درباره على - صلوات الله عليهما - به ولايت نموده است، و مقام رفيع و بزرگ او را معرفى كرده است، از هفتاد و پنج طريق روايتى ذكر كرده است.
و از جمله مصنفات، كتابى است كه ابو القاسم عبيد الله بن عبد الله حسكانى تاليف كرده: و نام آنرا «كتاب دعاة الهداة الى ادآء حق الموالاة» گذارده است.
و از جمله مصنفات، كتابى است كه از شخصى كه همانند او در علم و دانش در زمان او يافت نمىشد، ابو العباس احمد بن سعيد بن عقدة حافظ تاليف شده است.آن كسى كه خطيب در «تاريخ بغداد» او را تزكيه كرده و شهادت به تقوى و علم او داده است.او كتابى نوشته و نامش را «حديث الولاية» گذارده است.
من يك نسخه از اين كتاب را كه در زمان خود ابو العباس بن عقدة نوشته شده بود، و تاريخ كتابتش سنه سيصد و سى بود، و براى صحت نقل از او خط شيخ طوسى و جماعتى از مشايخ اسلام در آن بود يافتم، و بنابراين صحت محتويات آن نسخه بر ارباب بصيرت پوشيده نيست.در آن كتاب نص رسول اكرم - صلوات الله عليه - را بر ولايت مولانا على عليه السلام از يكصد و پنج طريق ذكر كرده بود.
و اگر من تعداد اسامى مصنفان از مسلمين را كه در اين باب كتابى نگاشتهاند، در اينجا بياورم، براى مطالعه كنندگان اين كتاب به طول خواهد انجاميد.و تمامى آن تصانيف اينك در نزد ما موجود است، مگر كتاب طبرى.[188]
و نيز در «اقبال» گويد: فصل، و اما آنچه را كه مسعود بن ناصر سجستانى در كيفيت نص رسول خدا درباره ولايت مولانا على عليه السلام روايت كرده است، يك جلد است كه حاوى بيش از بيست جزوه است.و اما آنچه را كه محمد بن جرير صاحب تاريخ در اين باره روايت كرده است، آن هم يك جلد است، و اما آنچه را كه ابو العباس بن عقدة و غير او از علماء و روات آوردهاند مجلدات عديدهاى است.[189]
ابن شهر آشوب گويد: علماء همگى اجماع و اتفاق دارند بر قبول حديث ولايت، و اختلاف آنها در تاويل و معناى آنست، اين حديث را محمد بن اسحق، و احمد بلاذرى، و مسلم بن حجاج، و ابو نعيم اصفهانى، و ابو الحسن دارقطنى، و ابو بكر بن مردويه، و ابن شاهين، و ابوبكر باقلانى، و ابوالمعانى جوينى، و ابو اسحق ثعلبى، و ابو سعيد خرگوشى، و ابو المظفر سمعانى، و ابو بكر بن شيبة، و على بن جعد، و شعبة، و اعمش، و ابن عباس، و ابن الثلاج، و شعبى، و زهرى، و اقليشى، و ابن ماجة، و ابن البيع، و ابن عبد ربه، و الكانى، و ابو يعلى موصلى، از چند طريق، و احمد بن حنبل از چهار طريق، و ابن بطة از بيست و سه طريق، و ابن جرير طبرى از هفتاد و چند طريق در كتاب «الولاية»، و ابو العباسابن عقدة از يكصد و پنج طريق، و ابو بكر جعابى از يكصد و بيست و پنج طريق، روايت كردهاند.
و على بن هلال مهلبى كتاب «الغدير» را تصنيف كرده است، و احمد بن محمد بن سعد، كتاب من روى غدير خم را تصنيف كرده است، و مسعود شجرى كتابى كه در آن راويان اين حديث و طرق آنست تصنيف كرده است، و منصور لانى رازى در كتاب خود اسامى راويان آنرا به ترتيب حروف معجم استخراج نموده است، و از صاحب «كافى» ذكر كرده است كه او گفته است: قصه غدير خم را براى ما قاضى ابوبكر جعابى از ابو بكر، و عمر و عثمان، و على، و طلحة، و زبير، و حسن، و حسين، و عبد الله بن جعفر، و عباس بن عبد المطلب، و عبد الله بن عباس، و ابوذر، و سلمان، و عبد الرحمن، و ابو قتادة، و زيد بن ارقم، و جرير بن حميد، و عدى بن حاتم، و عبد الله بن انيس، و برآء بن عازب، و ابو ايوب، و ابو برزه اسلمى، و سهل بن حنيف، و سمرة بن جندب، و ابو الهيثم، و عبد الله بن ثابت انصارى، و سلمة بن اكوع، و خدرى، و عقبة بن عامر، و ابو رافع، و كعب بن عجرة، و حذيفة بن يمان، و ابو مسعود بدرى، و حذيفة بن اسيد، و زيد بن ثابت، و سعد بن عبادة، و خزيمة بن ثابت، و خباب بن عتبة، و جندب بن سفيان، و عمر بن ابى سلمة، و قيس بن سعد، و عبادة بن صامت، و ابو زينب، و ابو ليلى، و عبد الله بن ربيعة، و اسامة بن زيد، و سعد بن جنادة، و خباب بن سمرة، و يعلى بن مرة، و ابن قدامه انصارى، و ناجية بن عميرة، و ابو كاهل، و خالد بن وليد، و حسان بن ثابت، و نعمان بن عجلان، و ابو رفاعة، و عمرو بن حمق، و عبد الله بن يعمر، و مالك بن حويرث، و ابو حمرآء، و ضمرة بن حبيب، و وحشى بن حرب، و عروة بن ابى جعد، و عامر بن نميرى[190] و بشير بن عبد المنذر، و رفاعة بن عبد المنذر، و ثابتبن وديعة، و عمرو بن حريث، و قيس بن عاصم، و عبد الاعلى بن عدى، و عثمان بن حنيف، و ابى بن كعب، و از زنان: فاطمة الزهرآء عليه السلام، و عائشة، و ام سلمة، و ام هانى، و فاطمة بنتحمزة بن عبد المطلب، روايت كردهاند.[191] عالم جليل مير حامد حسين هندى نيشابورى، در كتاب شريف «عبقات الانوار فى اثبات امامة الائمة الاطهار» در جلدى كه در خصوص غدير تصنيف نموده است، پس از ذكر آنچه ما در اينجا از سيد بن طاوس - رضوان الله عليه - درباره تصنيف ابن عقدة كتابى را در مسئله غدير كه در چند مجلد گنجانيده شده است، و تعداد طرقى را كه در آنجا بيان مىكند، به يكصد و پنج مىرسد بيان كرديم، گويد: اين كتاب در نزد ابن طاوس موجود بوده و در «طرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» از آن نام برده است، و اسماء آن صحابه را كه ابن عقدة از ايشان حديث غدير را نقل كرده است، آورده است.
بازگشت به فهرست
اصحاب رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم كه حديث غدير را روايت كردهاند
آنگاه نام يكايك از صحابه را كه ابن عقده، حديث را به آنها منتهى نموده است ذكر مىكند.و ايشان علاوه بر بسيارى از صحابه كه ما نامشان را از كتاب «مناقب» ابن شهر آشوب اخيرا ذكر كرديم عبارتند از: سعيد بن مالك، عبد الله بن مسعود، عمار بن ياسر، اسعد بن زراره انصارى، خالد بن زيد انصارى، عبد الله بن عمر بن خطاب، رفاعة بن رافع انصارى، سهل بن سعد انصارى، هاشم بن عتبة بن ابى وقاص، مقداد بن عمرو كندى، عبد الله بن اسيد مخزومى، عمران بن حصين خزاعى، بريدة بن جبلة بن عمرو انصارى، انس بن مالك، سعيد بن سعد بن عبادة، ابو سريحه غفارى، زيد بن حارثة، جابر بن سمره سوائى، حبشى بن جناده سلولى، ضميره اسدى، عبيد بن عازب انصارى، عبد الله ابن ابى اوفى اسلمى، زيد بن شراحيل انصارى، عبد الله بن بشر مازنى، عبد الله بن نعيم ديلمى، ابو فضاله انصارى، عطية بن بشر مازنى، عامر بن ليلى غفارى، ابو طفيل عامر بن واثله كنانى، عبد الرحمن عبد رب انصارى، عبد الله بن ياميل، حبة بن جوين عرنى، ابو زويب شاعر، ابو شريح خزاعى، ابو جحيفة وهب بن عبد الله سوائى، ابو امامة صدى بن عجلان باهلى، عامر بن ليل بن ضمرة، قيس بن ثابتشماس انصارى، عبد الرحمن بن مدلج، حبيب بن بديل بن ورقآء خزاعى، و از زنان علاوه بر زنان سابق الذكر، اسمآء بنت عميس خثعمية مىباشد.
و سپس صاحب «عبقات» گويد: از اين عبارت ظاهر است كه ابن عقدة، حديث غدير را از اين صحابه مذكورين كه قريب صد كساند روايت كرده، و نيز روايت كردن بيست و هشت دگر صحابه علاوه بر مذكورين اين حديثشريف راافاده نموده.[192]
بازگشت به فهرست
كتابهاي مستقلّي كه دربارة غدير تأليف شده است
و نيز گويد: ابو الحسن على بن محمد بن خطيب جلابى معروف بن ابن مغازلى در كتاب «مناقب»، بنابه نقل شيخ ابو الحسن يحيى بن حسن بن حسين بن على اسدى حلى ربعى معروف به ابن بطريق[193] در كتاب «العمدة فى عيون صحاح الاخبار فى مناقب امام الابرار امير المؤمنين على بن ابيطالب وصى المختار» روايت كرده است كه: براى من روايت كرد ابو القاسم فضل بن محمد بن عبد الله اصفهانى چون در شهر واسط بر ما وارد شد، بطوريكه از روى كتابش مىخواند و املا مىكرد در بيستم شهر رمضان سنه 434، گفت: روايت كرد براى من محمد بن على بن عمر بن مهدى، گفت: روايت كرد براى من سليمان بن احمد بن ايوب طبرانى، گفت: روايت كرد براى من احمد بن ابراهيم بن كيسان ثقفى اصفهانى، گفت: روايت كرد براى من اسماعيل بن عمر بجلى، گفت: روايت كرد براى من مسعر بن كدام، از طلحة بن معروف، از عمر بن سعد كه گفت: من حضور داشتم كه على امير المؤمنين عليه السلام بر فراز منبر، اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله را سوگند مىداد كه هر كس آنچه را كه در روز غدير خم از پيغمبر شنيده استبگويد و شهادت دهد! دوازده نفر برخاستند و شهادت دادند.از ايشان بود ابو سعيد خدرى و ابو هريره و انس بن مالك. شهادت دادند كه آنها همگى شنيدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال منوالاه، و عاد من عاداه.
و سپس ابن بطريق گفته است: راوى اين حديث: ابو القاسم فضل بن محمد گفته است: اين حديث صحيح است از رسول خدا صلى الله عليه و آله.و حديث غدير خم را از رسول الله قريب به صد نفر روايت كردهاند كه از آن جمله مىباشند عشره مبشره.و آن حديثى است كه من در آن هيچگونه عيب و نقض روايتى نمىبينم، و اين فضيلتى است كه على (رضى الله عنه) به آن اختصاص يافته، و در اين فضيلت هيچكس با او شريك نمىباشد - انتهى.[194]
سپس گويد: از اين عبارت ظاهر است كه حديث غدير خم، حديث صحيح است از جناب رسالت مآب صلى الله عليه و آله، و روايت كردهاند اين حديثشريف را صد كس از صحابه كه از جمله ايشان عشرهاند، يعنى ده كس از صحابه كه حديثبشارت جنت را در حق ايشان نقل مىكنند.و فضل بن محمد بنابر مزيد تاكيد، برين كلام اكتفا نكرده، به مزيد تاكيد و تشييد مبانى صحت و ثبوت اين روايتباز فرموده كه: اين حديث ثابت است، نمىدانم براى آن علتى (نقصى و عيبى).و نيز فرموده كه: متفرد شده على عليه السلام به اين فضيلت، شريك نشده است آنحضرت را كسى.و اين كلام قطع نظر از دلالتبر كمال صحت و ثبوت و تواتر و استفاضه حديث غدير دال استبر آنكه اين حديثبر امامتيا افضليت آنجناب كه مستلزم امامت است دلالت دارد.زيرا كه عدم مشاركت ديگرى جناب امير المؤمنين عليه السلام را در اين فضيلت، دليل صريح استبر اختصاص آنجناب به اين فضيلت، پس اگر فضيلت عين امامت است فذاك المطلوب، و اگر غير امامت است پس باز هم چون ديگران از آن بهره ندارند، جناب امير عليه السلام افضل ايشان باشد.[195]
و پس از اين، شرح مفصلى بيان كرده است در اينكه علماء بزرگ و اكابر اهل سنتبر كتاب ابن عقده و خطبه غدير خم در آن با طرق متعدده تصريح نمودهاند.از جمله شيخ تقى الدين احمد بن عبد الحليم بن عبد السلام ابن تيميه حرانى حنبلى است - كه فاضل معاصر در «منتهى الكلام»[196] او را به شيخ الاسلام مىستايد، و بر افادات او در مقابله اهل حق تشبث مىنمايد - در «منهاج السنة النبوية فى رد كلام الشيعة و القدرية» كه آنرا جواب «منهاج الكرامة» تصنيف علامه حلى - احله الله مظان الكرامة و بواه دار السلامة - يكسان ساخته در ذكر حديث غدير گفته: و قد صنف ابو العباس ابن عقدة مصنفا فى جمع طرقه[197]. «ابو عباس ابن عقدة كتابى در جمع آورى طرق حديث غدير تصنيف كرده است».
و از جمله شيخ محمد بن محمد بن على ابو الفضل كنانى عسقلانى مصرى شافعى معروف به ابن حجر كه جلالت و فضائل او در نزد مترجمين اهل تسنن، همچون مقريزى، و «توضيح المشتبه» تصنيف شمس بن ناصر الدين دمشقى و «طبقات شعراء» بدر الدين محمد بن ابراهيم بستنكى قاهرى، و غير هم جاى شبهه نيست،...و فاضل معاصر در «منتهى الكلام» بر تحقيقات او مىنازد، و تبحر او را در فن حديثشريف مسلم الثبوت مىداند، در «فتح البارى» شرح «صحيح بخارى» كه حسب افاده مخاطب در «بستان المحدثين» به جهت كثرت شهرت و كثرت نقل و اعتماد بر آن، حكم متن، يعنى «صحيح بخارى» حاصل شده، در مناقب جناب امير المؤمنين عليه السلام مىفرمايد:
و اما حديث «من كنت مولاه فعلى مولاه» ترمذى و نسائى آنرا تخريج كردهاند، و آن حديثى است كه جدا طرق آن بسيار است.و ابن عقده در كتابى به تنهائى آن طرق را جمع كرده است، و بسيارى از سندهاى آن طرق صحيح و حسن است - انتهى.[198]
پس از اين علامه ميرحامد حسين شرح مشبعى درباره ابن عقده و اعاظم از بزرگانى كه از او نقل كردهاند، و ارائه كتب تراجم و رجالى كه آن اعاظم را بهجلالت مىستايد، مىآورد، و سپس مىگويد:
«محمد بن جرير طبرى صاحب تاريخ، خبر يوم الغدير را در كتابى عليحده آورده، و براى آن هفتاد و پنج طريق بيان كرده است و آنرا «كتاب الولاية» نام نهاده است.» چنانكه صاحب «عمدة» - طاب ثراه - اين مطلب را با همين عباراتى كه آورديم بيان كرده است. و پس از بيان آنچه ما از كتاب «اقبال» سيد بن طاوس درباره كتاب طبرى آوردهايم گويد: و در «طرائف» گفته است: حديث غدير را محمد بن جرير طبرى در كتاب تاريخ خود از هفتاد و پنج طريق روايت كرده است، و علاوه بر آن كتابى مستقل در اين موضوع نوشته، و اسم آنرا «كتاب ولايت» گذارده است، و من در بعضى از كتابهاى طبرى خواندهام: آن كتابهائى در صحتخبر يوم الغدير نگاشته است، كه اسم آن كتاب را رد بر حرقوصيه گذارده استيعنى حنابله، چون احمد بن حنبل از اولاد حرقوص بن زهير خارجى است، و بعضى گفتهاند طبرى كتابش را بدين نام نهاده است چون بر بهارى حنبلى به بعضى از چيزهائى كه درباره غدير است، طعن داشته است.
و علامه شمس الدين ابو عبد الله محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز تركمانى دمشقى ذهبى به تاليف طبرى كتابى را مستقلا در طرق حديث غدير، اعتراف نموده، و به اظهار وقوف خود بر آن كتاب و مدهوش گرديدن به ملاحظه كثرت طرق حديث، كسر ظهر منكرين نصاب[199] نموده، چنانچه محمد بن اسماعيل در «روضه نديه» شرح «تحفه علويه» گفته است: ذهبى در «تذكرة الخفاظ» در ترجمه من كنت مولاه گفته است كه: محمد بن جرير طبرى در اين موضوع كتابى تصنيف كرده است، كه من بر آن واقف شدم، و از كثرت طرق آن مدهوش گشتم.
و اسماعيل بن عمر بن كثير بن ضوبن كثير شافعى كه نموذج فضائل و محامد و مناقب و مفاخر او را در ما بعد ان شاء الله تعالى خواهى شنيد، در تاريخ خود در ذكر محمد بن جرير طبرى - على ما نقل - گفته: من ديدم كتابى را از طبرى كه راجع به احاديث غدير خم بود، و در دو جلد ضخيم بود، و كتابى را نيزديدم كه در حديث طير تاليف كرده بود.[200]
و پس از آن شرح مفصلى درباره طبرى و شهرت او و احاطه او و كسانى كه از او تعظيم و تبجيل كردهاند آورده است، و سپس گفته است:
محدث شهير: ابو القاسم عبيد الله بن عبد الله حسكانى نيز كتابى در اثبات حديث غدير و جمع طرق آن تصنيف كرده.و پس از بيان آنچه ما از «اقبال» سيد بن طاوس نقل كرديم گويد:
و در «طرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» فرموده است كه: حاكم حسكانى عبيد الله بن عبد الله كتابى در حديثيوم الغدير تصنيف كرده، و نام آنرا «كتاب دعاة الهداة الى ادآء حق الموالاة» گذارده است، و اين كتاب دوازده جزو است.
و مخفى نماند كه: ابو القاسم حسكانى از اجله علماى متقنين و عمده كملاى محدثين و اثبات نحارير ممدوحين، و ثقات جهابذه معتمدين است، جلال الدين سيوطى در «طبقات الحفاظ» گفته:
الحسكانى القاضى المحدث عبيد الله بن عبد الله بن احمد بن محمد بن حسكان القرشى العامرى النيسابورى و يعرف بابن الحذآء، شيخ متقن ذو عناية تامة بعلم الحديث، عمر و علا اسناده، و صنف فى الابواب و جمع، حدث عن جده: الحاكم و ابى طاهر بن محمش، و تفقه بالقاضى ابى العلا صاعد، املى مجلسا صحح فيه رد الشمس لعلى، و هو يدل على خبرته بالحديث، و تشيع، مات بعد اربعماة و سبعين.
ازين عبارت شعشه ماثر جميله حسكانى لمعان ظهور دارد، چه از آن واضح است كه حسكانى شيخ متقن بود، عنايت و توجه تام به علم حديث داشت، و عمر طويل يافت، و اسناد او عالى بود، و به تصنيف احاديث مبوبه و جمع روايات اقامت فرموده.و تحديث نمود از جد خود حاكم نيسابورى و ابو طاهر بن محمش.و تحصيل فقه كرد از قاضى ابو العلاء صاعد.و املاء مجلسى كرد كه در آن تصحيح حديث رد شمس براى جناب امير المؤمنين عليه السلام نموده، و آن مجلسدلالتبر خبرت او به حديث دارد.
و از اين فقرات به وجوه عديده جلالت و نبالت و مهارت و نباهت و غايت فضل و كمال و حذاقتحسكانى مستفاد است.اما ادعاى دلالت مجلس تصحيح حديث رد شمس بر تشيع پس ضررى نمىرساند، چه آنفا دانستى كه تشيع حسب تصريح علامه ابن حجر عسقلانى عبارت است از محبت جناب امير المؤمنين عليه السلام و تقديم آنحضرت بر صحابه و تلك شكاة ظاهر عنك عارها.[201]
و پس از آنكه فصلى در مدح و منقبتحاكم حسكانى سخن مىگويد، از سجستانى سخن به ميان مىآورد:
ابو سعيد مسعود بن ناصر سنجرى سجستانى نيز كتابى مستقل كه ضخامت آن به هفده جزء مىرسد، در جمع طرق حديث غدير تصنيف نموده و آن را به كتاب دراية حديث الولاية» موسوم ساخته و اعداد اسانيد آن يك هزار و سيصد است.
و پس از آنچه ما از «اقبال» سيد بن طاوس راجع به كتابش در غدير آورديم، گويد:
از اين عبارت برمىآيد كه سجستانى كتابى خاص در ضبط طرق حديث غدير تصنيف نموده، و آن كتاب هفده جزء است كه نام آنرا كتاب «دراية حديث الولاية» گذاشته، و در آن از صد و بيست صحابه اين حديثشريف را روايت كرده.در «طرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» فرموده:
من وقوف يافتم بر كتابى كه ابو سعيد مسعود بن ناصر سجستانى تصنيف نموده، و آنرا كتاب «دراية حديث الولاية» نام گذارى كرده است.و آن مشتمل بر هفده جزء است.و من همانند چنين كتابى نديدهام، و اين مسعود بن ناصر از موثقترين مردان مذاهب اربعه است، او از حديثيوم الغدير و نص رسول الله بر اينكه على بن ابيطالب بعد از او خليفه است، پرده برداشته است.از يكصد و بيست تن از صحابه روايت كرده است، كه شش تن از آنها زن مىباشند، و هر كس بر مضمون و محتواى كتاب «دراية حديث الولاية» اطلاع پيدا كند هيچ شكى براى او نمىماند كه آن كسانى كه بر على بن ابيطالب تقدم جستند، دشمنى كردند، و ميل به رياست پيدا كردند، و عدد سندهاى كتاب «دراية الولاية» يكهزار و سيصد سند است.
اين عبارت دلالت دارد بر آنكه سجستانى تصنيف كتابى در جمع طرق حديث غدير نموده كه از يكصد و بيست صحابه در آن روايت كرده و عدد اسانيد اين كتاب به يكهزار و سه صد مىرسد.و مخفى نماند كه مسعود سجستانى از اجله حفاظ و اعاظم محدثين و اكابر معتمدين و مشايخ معتبرين و سباق موثقين و حفاظ متقنين سنيه است.
عبد الكريم سمعانى در «انساب» گفته: ابو سعيد مسعود بن ناصر بن ابى زيد سنجرى الركاب، كان حافظا متقنا فاضلا.به سوى خراسان و جبال و عراقين و حجاز مسافرت كرد، و زياد حديثشنيد، و روايت كرد، و جمع احاديث نمود.جماعتى كثير از مرو و نيشابور و اصفهان براى ما بيان كردند، و در سنه چهار صد و هفتاد و هفت رحلت كرد.[202]
و پس از شرحى درباره احوال سجستانى، گويد:
شمس الدين ابن ابو عبد الله محمد بن احمد ذهبى كه مشايخ محققين و علماء معتمدين قوم، اسفار خود را به طراز جلائل فضائل او معلم و مطرز كردهاند، نيز كتابى خاص در ذكر طرق حديث غدير، مفرد ساخته، و تصريح نموده كه براى اين حديث طرق جيده است.
در كتاب «مفتاح كنز دراية رواية المجموع من درر المجلد المسموع» مسطور است كه: خطيب بغدادى گفته است: حاكم، عالمى موثق بود و ميل به تشيع داشت.احاديثى را جمع كرده و پنداشت كه آنها بنابر شرط بخارى و مسلم صحيح مىباشند، كه از آن جمله است: حديث طير، و حديث من كنت مولاه فعلى مولاه ليكن اصحاب حديث اين احاديث را از او منكر شمردند، و به قول خودشان التفات نكردند.
حافظ ذهبى گويد: شك نيست كه در «مستدرك» احاديثى بسيار است كه آنها بر شرط صحت نيستند، بلكه در آن احاديث موضوعهاى است كه شان «مستدرك» اخراج آنهاست.و اما حديث طير داراى طرق بسيارى است كه جدا زياد است و من براى آن تصنيفى مستقل نمودهام كه مجموع آن احاديث ايجاب مىكند كه داراى اصل است.و اما حديث من كنت مولاه فعلى مولاه داراى طرق بسيار خوبى است، و من براى آن نيز تصنيفى مستقل كردهام.
تا آنكه گويد: خطيب بغدادى كه در حال حاكم نوشته است: ثقه است و ميل به تشيع دارد، بعضى از علماء گفتهاند كه معناى تشيع او اينست كه قائل بود به تفضيل حضرت على بر عثمان كه مذهب جمعى از اسلاف بود، و الله اعلم.
تا آنكه گويد: و بالاتر از همه آنست كه بعضى از علماء در جمع طرق حديث غدير بيست و هشت جلد يا زياده تصنيف كردهاند.
چنانچه محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى، كه صلاح الدين خليل بن ابيك صفدى در «وافى بالوفيات»، و شيخ مجد الدين ابو طاهر محمد بن يعقوب فيروزآبادى در كتاب «البلغة فى تراجم ائمة النحو و اللغة»، و جلال الدين عبد الرحمن بن ابى بكر سيوطى در «بغية الوعاة فى طبقات النحاة» جناب او را به مدائح عظيمه و مناقب فخيمه و محاسن جليله و اوصاف جميله ستودهاند، و صفدى تصريح كرده است كه: او صدوق اللهجه بوده، در كتاب «مناقب» بنابر نقل حسين بن خير[203] در كتاب «نخب المناقب لآل ابى طالب» گفته است: جد من: شهر آشوب مىگفت كه: من از ابو المعالى جوينى شنيدم كه متعجبانه مىگفت: من يك جلد در بغداد در دستيك نفر صحاف ديدم كه در آن روايات حديث غدير بود، و بر روى آن نوشته بود: جلد بيست و هشتم از طرق گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله: من كنت مولاه فعلى مولاه، و به دنبال اين جلد، جلد بيست و نهم است.
بازگشت به فهرست
گفتار صاحب «عَبَقات الانوار» در تواتر حديث غدير نزد عامّه
و ابن كثير شامى از ابو المعالى جوينى - على ما نقل - در تاريخ خود نقل كرده: انه كان يتعجب و يقول: شاهدت مجلدا ببغداد فى يد صحاف فيه روايات هذا الخبر مكتوبا عليه المجلدة الثامنة و العشرون من طرق «من كنت مولاه فعلى مولاه»، و يتلوه المجلد التاسع و العشرون.[204]
زياده از اين تواتر و استفاضه چه خواهد بود؟ كه صرف در نقل طرق اين حديثبيست و هشت جلد يا زياده تصنيف شد، هرگز خبرى در اهل اسلام همچنين تواتر و استفاضه متعارف نيست كه زياده از صد صحابه روايت آن كرده باشند، و اكثر اسانيد آن صحاح و حسان باشند.و علماى اعلام اهل سنت در جمع طرق آن، كتب تصنيف كرده باشند، تا آنكه بعضى از علماء بيست و هشت مجلد يا زياده در طرق آن نوشتند.[205]
مير حامد حسين - رضوان الله عليه - كه از مفاخر علماى اسلام و از برجستگان پاسداران حريم تشيع است،[206] بعد از بيان مشروحى كه درباره كتب مصنفه در موضوع حديث غدير نموده است، آنگاه به تفصيل نام بسيارى از علمائى را كه معترف به تواتر حديثشدهاند، مىبرد و مفصلا در ترجمه احوال آنها داد سخن مىدهد.رضوان الله عليه و اسكنه بحبوحة جنته مع اوليائه.
بازگشت به فهرست
گفتار علامة أميني راجع به مصادر حديث غدير
مرحوم علامه امينى كه مفخر علماى ماست، در دوره كتاب بىنظير و بديع «الغدير» كه حقا در موضوع خود فريد است، بحث را در سند حديث غدير تمامكرده، و آن را از يكصد و ده نفر صحابى با ترجمه احوال آنان مفصلا به ترتيب حروف هجآء ذكر كرده است، و از تابعين هشتاد و چهار نفر نيز به ترتيب حروف.[207] و از راويانى كه اين حديث را روايت كردهاند مرتبا از قرن دوم تا قرن چهارم، به ترتيب قرون مجموعا سيصد و شصت راوى را با ترجمه احوال آنها بيان مىكند، و از مؤلفانى كه بخصوص در حديث غدير تصنيف كردهاند، مجموعا بيست و شش نفر را نام مىبرد، و در آخر مطلب به عنوان تكمله آورده است كه: ابن كثير در كتاب خود: «البداية و النهاية» ج 5 ص 208 گويد: به شان اين حديث ابو جعفر محمد بن جرير طبرى صاحب تفسير و تاريخ اعتناى خاصى داشته است. و درباره آن دو مجلد جمع كرده كه در آن طرق اسناد و الفاظ حديث را آورده است، و همچنين حافظ كبير: ابو القاسم ابن عساكر احاديث كثيرى را در اين خطبه روايت كرده است، كه ما اصول آنرا در كتاب خود مىآوريم.
و پس از نقل داستان جوينى در بغداد و مشاهده جلد 28 غدير در نزد صحاف از «ينابيع المودة» گويد: علوى هدار حداد در كتاب «القول الفصل» ج 1 ص 445 گويد: حافظ ابو العلاء همدانى عطار مىگفت: من اين حديث را به دويست و پنجاه طريق روايت مىكنم.و در اينجا تاليفات ديگرى نيز هست كه اختصاص به اين موضوع دارد و ذكر آن در كيفيت نماز غدير ان شاء الله خواهد آمد.[208]
صاحب «الغدير» در اين دوره از كتاب خود شعر تمام شعراء را از صدر اسلام همچون شعر حسان بن ثابت و كميت تا قرن چهاردهم جمعآورى كرده است، آن شعرها و قصائدى كه درباره غدير سروده شده است، و سپس به ترتيب زمان السابق فالسابق، آنها را آورده و در ترجمه احوال آن شاعران و كيفيت زندگى و منهاج و مقدار علوم و تضلع ايشان در قرض و شعر و جدل و مراتب خلوص آنان به اهل بيت عليهم السلام بحثبليغ نموده است.و در حقيقت كتاب «الغدير» موسوعه و دائرة المعارفى استبر اساس مكتب تشيع كه از همه گونه شعر و ادب و تاريخ و فن و اخلاق و علم و دين و آئين در آن موجود است.جزاه الله عن العلم و الدين و الاسلام و الايمان احسن الجزآء، و اسكنه فى بحبوحة جنانه مع اوليائه ائمة المسلمين من آل خير المرسلين.
علامه امينى در مقدمه كتاب، بحثى درباره لزوم تاريخ صحيح نموده است، و آنرا موجب رشد و رقاء جامعه دانسته است.يعنى هر سعادتى كه به هر ملتى برسد، در اثر تدوين و بحث و نقد و تعديل و ترجيح در تاريخ صحيح است، كه آن ملت را به متن واقع رهبرى مىكند، و به واقع امر و حقيقتسوق مىدهد، و اگر احيانا تاريخ از مجراى صحيح خود منحرف شود، و مورخين و خطبا و بلغا و محدثين و نويسندگان، حقايق را به صورت دگرى جلوه دهند، و راه تخيلات و توهمات بر مردم باز شود، بطوريكه نتوانند حق را از باطل تميز دهند، آن وقت است كه آن جامعه رو به تباهى مىرود، زيرا كه اساس تاريخ و واقعيتخود را بر امور واهى و بدون اساس پايهگذارى كرده است.
اهميتى كه واقعه غدير در تاريخ اسلام، بلكه در تاريخ بشر دارد، جاى هيچگونه ترديد نيست، زيرا كه هيچ عاقلى شك ندارد كه شرف هر چيز به شرف غايت و نتيجهاى است كه از آن عائد مىشود.و بنابراين بر هر عاقلى لازم است كه براى دستيافتن به دين و نحله و ستونهاى مذهب خود از مواضيع تاريخ و بنيادهاى آن و اساس و ريشه آن بكوشد، زيرا كه بدين وسيله امتها بهم نزديك مىشوند، و دولتها بر پا مىگردد، و نامشان تا ابد پايدار مىماند.
و به همين لحاظ مشاهده مىشود كه مورخان واقعى و پيشوايان تاريخنگارى، در ضبط و ثبت مبادى اديان و تعاليم آنها، و آنچه در پىآمد آنها از تبليغات، و دعايات، و جنگها، و حكومتها، و امارتهائى كه نسلهاى بعد را در ساليان متمادى فرا مىگيرد، تهالك نموده و خود را در معرض خطرها قرار مىدهند.
و چنانچه مورخى بعضى از اين گونه امور را مهمل گذارد، و آنطور كه بايد غور و بررسى نكند، در صحيفه تاريخ خود جاى چيزى را خالى گذارده است، كه بيان هيچ واقعه و حادثه مهمى نمىتواند جاى آن را بگيرد، و تاريخ خود را ناقص وابتر و بريده آورده است كه مبدا آن مشخص و معلوم نيست.و چه بسا همين اهمال كوچك، موجب جهالتخواننده در مصير امر و در منتهاى آن گردد.
واقعه غدير از اهم آن قضايائى است كه در تاريخ اتفاق افتاده است، زيرا كه مذهب پيروان آثار اهل بيت رسول الله - صلوات الله عليه و عليهم - مبتنى بر اين واقعه، و بر بسيارى از قضايا و حجتهاى باطل كننده و محق نماينده ديگرى است كه بر همين و تيره است، آن پيروانى كه تعداد نفوس آنها در ميان افراد بشر به مليونها بالغ مىگردد.و در ميان آنها علماء، و بزرگان، و حكماء، و ابرار و نيكان، و نوابغ در علوم اوايل و اواخر، و پادشاهان و سياستمداران، و امراء، و پيشوايان موجود است، و در آنها علم و سيادت و ادب فراوان، و فضل بسيار، و كتابهاى پرارزش و نفيس در هر فنى از فنون وجود دارد.
بنابراين اگر مورخ از پيروان اهل بيتباشد بر او واجب است كه براى امتخود، خبر ابتداى دعوتش را اثبات كند، و بر خصم غالب آيد.و اگر از غير اهل بيتباشد، لا اقل آنرا بطور بسيط در وقتى كه تاريخ امت كبيرى را در مىنوردد، ذكر كند و يادآور شود، و يا آنرا با آنچه به نظر و تدبر خود از نقصانى كه در دلالت آن مىبيند، همراه آورده و بيان كند، اگر حالت نفسى او چنانست كه نمىتواند از احكام عواطف نفسانى خود عبور كند، و نفس خود را پيوسته در مرحله عاطفه سرازير مىنمايد، و اگر از نعرهها و صداهاى در بينى انداخته گروه و طائفه منتسب به خودش نمىتواند برهد، در حالى كه به هيچوجه نمىتواند عيبى در سند آن بجويد، و نقصى را در آن آماده و مهيا سازد.چون آنچه را كه پيامبر اسلام در روز غدير از دعوت به مفاد حديث ولايت، براى آن قيام كردند در بين هيچيك از دو نفر اختلافى نيست، و اگر اختلافى باشد در مؤدى و مفاد حديث استبر اساس اغراض و شوائبى كه بر شخص با فهم و بصير مختفى نيست.
بازگشت به فهرست
مورّخيني كه واقعة غدير خمّ را نقل كردهاند
و از جمله پيشوايان مورخانى كه حديث غدير را ذكر كردهاند، افراد زير مىباشند:
1- بلاذرى متوفى در سنه 279 در «انساب».
2- ابن قتيبة متوفى در 276 در «معارف» و در كتاب ديگر خود به نام «الامامة و السياسة». - طبرى متوفى در 310 در كتاب مستقل.
4- ابن زولاق ليثى مصرى متوفى در 287 در تاليف خود.
5- خطيب بغدادى متوفى در 463 در تاريخ خود.
6- ابن عبد البر متوفى در 463 در «استيعاب».
7- شهرستانى متوفى در 548 در «ملل و نحل».
8- ابن عساكر متوفى در 571 در «تاريخ دمشق».
9- ياقوت حموى در «معجم الادبا» ج 18 ص 84 از طبع اخير.
10- ابن اثير متوفى در 630 در «اسد الغابة».
11- ابن ابى الحديد متوفى در 656 در «شرح نهج البلاغه».
12- ابن خلكان متوفى در 681 در تاريخ خود.
13- يافعى متوفى در 768 در «مرآة الجنان».
14- ابن الشيخ بلوى در «الف بآء».
15- ابن كثير شامى متوفى در 774 در «البداية و النهاية».
16- ابن خلدون متوفى در 808 در مقدمه تاريخ خود.
17- شمس الدين ذهبى در «تذكرة الحفاظ».
18- نويرى متوفى حدود 833 در «نهايه الارب».
19- ابن حجر عسقلانى متوفى در 852 در «اصابة» و «تهذيب التهذيب».
20- ابن صباغ مالكى متوفى در 855 در «فصول المهمة».
21- مقريزى متوفى در 845 در «خطط».
22- جلال الدين سيوطى متوفى در 910 در كتب بسيارى.
23- قرمانى دمشقى متوفى در 1019 در «اخبار الدول».
24- نور الدين حلبى متوفى در 1044 در «سيره حلبيه».
و غير ايشان از مورخان ديگر.
اهميت مطلب در علم حديث نيز كمتر از اهميت آن در علم تاريخ نيست، محدث در هر گوشه و كنار از فضاى واسع فن خود در علم حديث ديده بگشايد، و وجهه خود را منعطف دارد، يكدسته از احاديث صحيحه و مسانيد مىيابد، كه اين فضيلت و شرف را براى ولى امر دين عليه السلام اثبات مىكند، و همينطور پيوستهخلف از سلف خود تحويل گرفته تا اينكه نوبتبه دور صحابه و گروه آنان مىرسد، كه حافظان و واعيان حديثبودهاند، و پيوسته براى اين حديث در تعاقب طبقات، و پى درآمدن دورهها نور و ضياء و اشراقى را مىنگرد كه چشمها را خيره مىكند.
و اگر محدثى از موضوعى كه داراى چنين درجه والائى از اهميت است چشم بپوشد، حق امت را ضايع كرده است و از بسيارى از خيرات و طيباتى كه پيامبر اين امت كه پيامبر رحمت است، و از احسان واسع خود به عنوان تتميم نعمت و احسان، به اين امت ارزانى داشته است، امت را محروم كرده است، و از هدايتبه سوى بهترين راه و روش باز داشته است.از امامان و پيشوايان فن حديث،
بازگشت به فهرست
محدّثيني كه واقعة خمّ را غدير را نقل كردهاند
كسانى كه حديث غدير را نقل كردهاند عبارتند از:
1- امام شافعىها: ابو عبد الله محمد بن ادريس شافعى متوفى در سنه 204 چنانكه در «نهايه ابن اثير» آمده است.
2- امام حنبلىها: احمد بن حنبل متوفى در سنه 241 در دو كتاب «مسند» و «مناقب» خود.
3- ابن ماجة متوفى در 273 در «سنن» خود.
4- ترمذى متوفى در 279 در «صحيح» خود.
5- نسائى متوفى در 303 در «خصائص».
6- ابو يعلى موصلى متوفى در 307 در «مسند» خود.
7- بغوى متوفى در 317 در «سنن» خود.
8- دولابى متوفى در 320 در «الكنى و الاسمآء».
9- طحاوى متوفى در 321 در «مشكل الآثار».
10- حاكم متوفى در 405 در «مستدرك».
11- ابن مغازلى شافعى متوفى در 483 در «مناقب».
12- ابن منده اصفهانى متوفى 512 با طرق عديدة در تاليفش.
13- خطيب خوارزمى متوفى در 568 در «مناقب» و نيز در «مقتل حضرت امام سبط سيد الشهداء عليه السلام».
14- كنجى متوفى در 658 در «كفاية الطالب». - محب الدين طبرى متوفى در 694 در دو كتاب خود به نام: «الرياض النضرة» و «ذخائر العقبى».
16- حموئى متوفى در 722 در «فرائد السمطين».
17- هيثمى متوفى در 807 در «مجمع الزوائد».
18- ذهبى متوفى در 830 در «تلخيص».
19- جزرى متوفى در 830 در «اسنى المطالب».
20- قسطلانى متوفى در 923 در «المواهب اللدنية».
21- متقى هندى متوفى در 975 در «كنز العمال».
22- هروى قارى متوفى در 1014 در «المرقاة فى شرح المشكاة».
23- تاج الدين مناوى متوفى 1031 در «كنوز الحقايق فى حديثخير الخلايق»، و در «فيض القدير».
24- شيخانى قادرى در كتاب «الصراط السوى فى مناقب آل النبى».
25- با كثير المكى متوفى در 1047 در «وسيلة الآمال من مناقب الآل».
26- ابو عبد الله زرقانى مالكى متوفى در 1122 در «شرح مواهب».
27- ابن حمزه دمشقى حنفى در كتاب «البيان و التعريف».و غير ايشان از محدثان ديگر.
همچنانكه مفسرين در برابر ديدگان خود آياتى را از قرآن كريم مىنگرند كه در اين مسئله نازل شده است، و بنابراين بر خود ختم و لازم مىشمرند كه در مدارك تفسيرى و شان نزول آنها گردش كنند، و چنين نمىپسندند كه عمل آنها ناقص و سعى آنها معيوب باشد.
و مفسرانى كه آيه غدير را در تفسير خود آوردهاند عبارتند از:
1- طبرى متوفى 310 در تفسير خود.
2- ثعلبى متوفى 427/437 در تفسير خود.
3- واحدى متوفى 468 در «اسباب النزول».
4- قرطبى متوفى 567 در تفسير خود.
5- ابو السعود در تفسير خود.
6- فخر رازى متوفى 606 در تفسير كبير خود. - ابن كثير شامى متوفى 774 در تفسير خود.
8- نيشابورى متوفى در قرن هشتم در تفسير خود.
9- جلال الدين سيوطى در تفسير خود.
10- خطيب شربينى در تفسير خود.
11- آلوسى بغدادى متوفى 1270 در تفسير خود.و غير ايشان از مفسرين ديگر.
بازگشت به فهرست
متكلّمين و لغويّيني كه حديث غدير را نقل كردهاند
و متكلم چون در هر يك مسئله از مسائل علم كلام، اقامه برهان مىكند، چون به مسئله امامت رسد، هيچ گريزگاهى ندارد مگر آنكه متعرض حديث غدير گردد، يا به جهت اقامه حجتبراى خود در برابر خصم، و يا به جهت نقل حجتخصم بر عليه خود.و اگر چه در هنگام استدلال به آن مناقشه وارد كند، مانند:
1- قاضى ابو بكر باقلانى بصرى متوفى در سنه 403 در كتاب «تمهيد القواعد».
2- قاضى عبد الرحمن ايجى شافعى متوفى 756 در «مواقف».
3- السيد شريف جرجانى متوفى 816 در «شرح مواقف».
4- بيضاوى متوفى 685 در «طوالع الانوار».
5- شمس الدين اصفهانى در «مطالع الانظار».
6- تفتازانى متوفى 792 در «شرح مقاصد».
7- قوشجى مولى علاء الدين متوفى در 879 در «شرح تجريد».
و عبارتى كه همه اين متكلمان آوردهاند چنين است كه: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مردم را در جحفه كه موضعى استبين مكه و مدينه در روز غدير خم جمع كردند، و اين در مراجعت آنحضرت بود در حجة الوداع، و روز گرم بود بطوريكه مردم براى رفع شدت حرارت رداى خود را در زير پاى خود مىانداختند، و جهازهاى شتران را به روى هم انباشتند، و پيامبر بر آنها بالا رفت، و مردم را مخاطب نموده و گفت:
معاشر المسلمين! الست اولى بكم من انفسكم؟! قالوا: اللهم بلى! قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.
اين جملات را متكلمين از منبعى و مصدرى نقل نمىكنند، بلكه بطور ارسالمسلم بيان مىنمايند.
و از جمله متكلمين قاضى منجم محمد شافعى متوفى در سنه 876 در «بديع المعانى» است.و از جمله آنان جلال الدين سيوطى در كتاب «اربعين» خود، و از جمله مفتى شام حامد بن على عمادى در «الصلاة الفاخرة بالاحاديث المتواترة»، و از جمله آلوسى بغدادى متوفى در 1324 است در «نثر اللئالى»، و غير از اينها از متكلمين ديگر.
و لغويين هيچ چارهاى براى خود نمىبينند چون در معناى مولى و يا خم و يا غدير و يا ولى مىروند و در آن حركت و گردشى دارند، مگر اينكه به حديث غدير، اشارهاى بنمايند، همانند:
ابن دريد محمد بن الحسن متوفى در سنه 321 در «جمهره» خود ج 1 ص 71.[209]
و ابن اثير در «نهايه»، و حموى در «معجم البلدان» در خم، و زبيدى حنفى در «تاج العروس» و نبهانى در «مجموعه نبهانيه».[210]
در «غاية المرام» در تحت عنوان نص رسول خدا صلى الله عليه و آله بر امير المؤمنين على - بن ابيطالب عليه السلام در غدير خم به ولايت كه مقتضى امارت و امامت است، در گفتار آنحضرت: من كنت مولاه فعلى مولاه،
روايات وارده از عامّه در حديث غدير
هشتاد و نه روايت از طريق عامه، و چهل و سه روايت از طريق خاصه نقل مىكند.و ما چند روايت از عامه و چند روايت از خاصه در اينجا مىآوريم:
احمد بن حنبل گفت: روايت كرد براى من ابن نمير كه او گفت: روايت كرد براى من عبد الملك بن عطيه عوفى كه او گفت: به نزد زيد بن ارقم رفتم و گفتم: دائى من از تو روايتى در شان على در روز غدير خم روايت كرده است، ومن دوست دارم از خودت بشنوم!
زيد گفت: اى جماعت اهل عراق، در شماست آنچه در شماست! گفتم: از ناحيه من باكى نداشته باش! گفت: آرى! ما در جحفه بوديم، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در وقت ظهر خارج شد در حالى كه دست على عليه السلام را گرفته بود، پس گفت: اى جماعت مردم! آيا شما نمىدانيد كه من نسبتبه مؤمنان اولويتم از مؤمنان به خود آنها بيشتر است؟! گفتند: آرى! رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه.
من گفتم: آيا رسول خدا فرمود: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه! زيد گفت: من آن چيزى را كه شنيدم به تو خبر دادم![211]
عبد الله بن احمد بن حنبل گفت: روايت كرد براى ما حماد، از على بن زيد، از عدى بن ثابت، از بر، كه او ابن عازب است، كه او گفت: ما از حجة الوداع با رسول خدا صلى الله عليه و آله برمىگشتيم، چون به غدير خم رسيد، ما را به اجتماع ندا دادند، و براى رسول خدا در ميان دو درخت زمين را نظيف و جارو كردند، رسول خدا دست على را گرفت و گفت: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ گفتند: بلى يا رسول الله!
پيغمبر گفت: الست اولى بكل مؤمن من نفسه؟ آيا من به هر مؤمنى از او به خود او اولى نيستم؟! گفتند: بلى يا رسول الله!
پيغمبر گفت: هذا مولى من انا مولاه «اين مولاى كسى است كه من مولاى او هستم».اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه.و چون عمر به على برخورد كرد گفت: هنيئا لك يابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة.[212]
عبد الله بن احمد بن حنبل گفت: عبد الله بن صقر در سنه 299 براى من روايت كرد كه: يعقوب بن حمدان بن كاتب گفت: روايت كرد براى من سفيان، از ابن ابى نجيح، از پدرش، و ربيعه خدسى كه ذكرى از على بن - ابيطالب نزد مردى به ميان آمد، و در آنجا سعد بن ابى وقاص بود، سعد گفت: منچيزى را درباره على به ياد دارم.او داراى چهار منقبت است كه اگر هر آينه يكى از آنها براى من بود، از فلان چيز و فلان چيز براى من محبوبتر بود - و شتران سرخ مو را ذكر كرد - يكى گفتار رسول خدا: لا عطين الراية.و ديگرى: انت منى بمنزلة هارون من موسى.و سومى: من كنت مولاه فعلى مولاه.
و سفيان رواى روايت مىگويد: منقبت چهارم را من فراموش كردم.[213]
از «صحاح مسلم» روايت است كه او گفت: ابن بكار بن ريان براى ما روايت كرد كه حسان بن ابراهيم از سعيد بن مسروق، از يزيد بن حيان روايت كرد كه او گفت: ما وارد بر زيد بن ارقم شديم، و معروض داشتيم كه: تو با رسول خدا صلى الله عليه و آله مصاحبت كردهاى! و پشتسر آنحضرت نماز خواندهاى! و خير بسيارى به تو رسيده است، حال آنچه را كه از رسول خدا شنيدهاى براى ما بيان كن!
زيد گفت: اى برادر زاده من! سوگند به خدا كه سن من زياد است و پير شدهام، و از زمان ملاقات من با رسول خدا بسيار گذشته است.و بعضى از آن چيزهائى را كه از رسول خدا حفظ داشتهام فراموش كردهام.و بنابراين آنچه را كه اينك بيان مىكنم از رسول خدا، شما بپذيريد! و آنچه را كه بيان نمىكنم مرا به تكلف نيندازيد! و سپس گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله در مكانى كه خم ناميده مىشد، در بين مكه و مدينه به خطبه ايستاد، و حمد و ثناى خداوند را بجاى آورد، و مردم را موعظه نمود و پند داد و پس از آن گفت:
ايها الناس انما انا بشر يوشك ان ياتينى رسول ربى فاجيب، الا و انى تارك فيكم الثقلين احدهما كتاب الله، و هو حبل الله، من اتبعه كان على الهدى، و من تركه كان على ضلالة، فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به.فحث على كتاب الله و رغب فيه، ثم قال: و اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى! قال: فقلنا: و من اهل بيته نساءه؟!
قال: لا! ايم الله ان المراة تكون مع الرجل العصر ثم الدهر ثم يطلقها فترجع الى اهلها و قومها.اهل بيته اهله و عصبته الذين حرموا الصدقة بعده.[214]
پيغمبر در خطبه فرمود: «اى مردم من بشر هستم، و نزديك است كه فرستاده مرگ از پروردگارم بيايد و من اجابت كنم، و من در ميان شما دو چيز پر ارزش و نفيس باقى مىگذارم: يكى از آن دو كتاب خداست، كسى كه از آن پيروى كند بر هدايت است، و كسى كه آن را ترك كند بر ضلالت است، و در كتاب خدا هدايت و نور است.بنابراين كتاب خدا را بگيريد و به آن متمسك گرديد! آنگاه رسول خدا بسيار تحريص و ترغيب به كتاب خدا نمود، و سپس فرمود: اهل بيت من.من خدا را به ياد شما مىآورم درباره اهل بيتخودم! من خدا را به ياد شما مىآورم درباره اهل بيتخودم!
ما گفتيم: آيا زنان رسول خدا جزء اهل بيت او مىباشند؟! زيد گفت: نه سوگند به خدا.زيرا كه زن با شوهرش در زمانى زيست مىكند، و سپس در مدتى مديد زيست مىكند، و پس از آن مرد او را طلاق مىدهد، و آن زن به قوم و عشيره خود برمىگردد، اهل بيت رسول خدا، اهل او و عصبه او هستند كه صدقه بر آنها حرام شده است».
و از «مناقب ابن مغازلى» ابو الحسن على بن مغازلى واسطى شافعى با سند متصل خود از زيد بن ارقم قضيه غدير را آورده است كه رسول خدا پس از حمد و ثناى خدا فرمودند: اما بعد ايها الناس فانه لم يكن لنبى من العمر الا نصف ما عمر من قبله، و ان عيسى بن مريم لبث فى قومه اربعين سنة، و انى قد اشرعت[215] فى العشرين، الا و انى يوشك ان افارقكم و انى مسؤول و انتم مسؤولون.
و پس از حث و ترغيب مردم به تمسك به ثقلين مىفرمايد: فانى قد سالت لهما اللطيف الخبير فاعطانى، ناصر همالى ناصر، و خاذلهما لى خاذل، و وليهما لى ولى، و عدوهما لى عدو، الا فانها لم تهلك امة قبلكم حتى تدين باهوائها، و تظاهر على نبوتها، و تقتل من قام بالقسط منها.ثم اخذ بيد على بن ابيطالب فرفعها و قال: من كنت وليه فهذا وليه اللهم وال من والاه،و عاد من عاداه - قالها ثلاثا - آخر الخطبة.[216]
«اما بعد، اى مردم! براى هيچ پيغمبرى عمرش مقدر نشده است مگر به اندازه نصف عمر پيغمبرى كه قبل از او بوده است.عيسى بن مريم در ميان قوم خود چهل سال درنگ نمود، و من اينك وارد در بيستشدهام. [217] آگاه باشيد كه ديگر نزديك است من با شما مفارقت كنم، و من مورد بازپرسى واقع خواهم شد، و شما نيز مورد بازپرسى واقع خواهيد شد!
تا آنكه مىفرمايد: من از پروردگار لطيف و خبير براى آنها چيزهائى خواستهام و به من عطا فرموده است.ناصر آندو ناصر من است، و خواركننده آندو خواركننده من است، و ولى آندو ولى من است، و دشمن آندو دشمن من است.
آگاه باشيد كه هيچگاه امتى قبل از شما هلاك نشده است مگر آنكه از اهواء و آراء خود پيروى كرده، و افكار خويشتن را مقتدى و دين خود قرار داده است، و بر مقام نبوت آنزمان خود تظاهر نموده، و به غلبه برخاسته است، و با كسى كه در آن امتبه عدل و قسط قيام كرده است، به قتال و منازعه برخاسته است.
و سپس دست على را گرفت، و بلند كرد و گفت: هر كس كه من ولى او هستم پس اين ولى اوست، خداوندا بر كسى ولى باش كه او را ولى خود قرار داده است، و با كسى دشمن باش كه او را دشمن خود شمرده است.اين جمله را رسول خدا سه بار تكرار كرد.و اين آخر خطبه رسول خدا بود»[218]
و نيز در «مناقب» ابن مغازلى با سند متصل خود حديث مىكند از جابر بن عبد الله كه رسول خدا در خم فرود آمد، و مردم از آنحضرت دور شدند، و على بن ابيطالب با آنحضرت فرود آمد، و اين دور شدن و كنار افتادن مردم بر رسول خدا گران آمد، و على را امر كرد تا آنها را جمع كند، و چون مجتمع شدند در ميان ايشان در حالى كه بر على بن ابيطالب تكيه كرده بود ايستاد و حمد و ثناى خدا را بجاى آورد، و پس از آن گفت: ايها الناس انه قد كرهت تخلفكم عنى حتى خيل الى انه ليس شجرة ابغض اليكم من شجرة تلينى، ثم قال: لكن على بن ابيطالب انزله الله منى بمنزلتى منه، فرضى الله عنه كما انا عنه راض فانه لا يختار على قربى و محبتى شيئا.ثم رفع يديه و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.
قال: فابتدر الناس الى رسول الله صلى الله عليه و آله يبكون و يتضرعون و يقولون: يا رسول الله! ما تنحينا عنك الا كراهية ان نثقل عليك! فنعوذ بالله من شرور انفسنا و سخط رسول الله.فرضى رسول الله عنهم عند ذلك.[219]
«اى مردم! من تخلف شما را از خودم ناپسند داشتم، تا به حدى كه پنداشتم هيچ درختى مبغوضتر در نزد شما نيست از اين درختى كه در جوار من است، و سپس فرمود: و ليكن منزلهاى را كه خداوند به على بن ابيطالب داده است نسبتبه من، همان منزلهاى است كه من نسبتبه خدا دارم، و بنابراين خداوند از او راضى است، همچنانكه من از او راضى هستم، چون على غير از محبت من و قرب من چيزى را اختيار نمىكند.و سپس دستخود را بلند كرده و گفت: هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست، بار پروردگارا تو ولايت كسى را داشته باش كه على را ولى خود دارد، و دشمن باش با كسى كه على را دشمن دارد!
جابر گفت: در اين حال مردم به سوى رسول خدا شتافته و مبادرت مىكردند، و گريه مىنمودند و تضرع و زارى مىكردند، و مىگفتند: اى رسول خدا ما از تودور نشديم مگر به جهت آنكه ناگوار داشتيم كه بر تو سنگين باشيم، پس ما پناه مىبريم به خدا از شرهاى نفسهاى خودمان، و از غضب رسول خدا.در اين حال رسول خدا از آنها راضى شد».
بازگشت به فهرست
اعتراف أبوهريره به حديث غدير در نزد معاويه
موفق بن احمد اخطب خطباى خوارزم با اسناد خود آورده است كه: اصبغ بن نباته گويد: من بر معاوية داخل شدم كه او بر روى تشكى از چرم نشسته بود، و بر دو بالش سبز رنگ تكيه زده بود، و در طرف راست او عمرو بن عاص، و حوشب، و ذو الكلاع و در طرف چپ او برادرش: عتبة، و ابن عامر و ابن كريز، و وليد بن عتبة، و عبد الرحمن بن خالد، و شرحبيل بن سمط، و در مقابل او ابو هريرة، و ابو دردا، و نعمان بن بشير، و ابو امامه باهلى بودند.
من چون نامه امير المؤمنين عليه السلام را به او دادم، و آنرا قرائت كرد، گفت: على بن ابيطالب، كشندگان عثمان را به ما تحويل نمىدهد.من به او گفتم: اى معاويه! تو به داعيه اخذ قتله عثمان جنگ مكن! زيرا كه تو سلطنت و حكومت مىخواهى! و اگر تو مىخواستى عثمان را يارى كنى، در وقتى كه زنده بود يارى مىكردى! و ليكن تو عمدا انتظار كشيدى تا كشته شود، و سپس خونخواهى او را وسيله وصول به قدرت و امارت خود قرار دهى!
معاويه از اين گفتار من به غضب آمد، و من خواستم غضب او را تشديد كنم، به ابو هريره گفتم: اى صحابى رسول خدا! من تو را سوگند مىدهم به خداوند: آن كه هيچ معبودى جز او نيست، و اوست كه به پنهان و آشكارا اطلاع دارد، و به حق حبيب او: مصطفى صلى الله عليه و آله، اينكه به من خبر دهى! آيا تو در روز غدير خم حضور داشتى؟ ابو هريره گفت: آرى حضور داشتم! من گفتم: چه شنيدى كه درباره على مىگفت؟! گفتشنيدم كه مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.
گفتم: بنابراين تو با دشمن او موالات كردى! و با ولى او دشمنى نمودى! ابوهريره، نفسى عميق كشيد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون.[220]
سمعانى با اسناد خود از سالم بن ابى جعد روايت مىكند كه: به عمر گفته شد: تصنع بعلى مالا تصنعه باحد من صحابة رسول الله صلى الله عليه و آله! قال: لانه مولاى.[221]
«مىبينيم كه تو با على طورى رفتار مىكنى كه با احدى از اصحاب رسول خدا چنين رفتار نمىكنى! عمر در پاسخ گفت: به سبب آنكه على مولاى من است».
ابراهيم بن محمد حموئى كه از اعيان علماء عامه است گفت: به من خبر داد: شيخ مجد الدين عبد الله بن محمود بن مودود حنفى، به طريق قرائت من براى او، در بغداد سوم ماه رجب سنه ششصد و هفتاد و دو، كه شيخ ابو بكر مسمار بن عمر بن عويس بغدادى خبر داد به من، به طريق استماع من از او، كه ابو الفتح محمد بن عبد الباقى معروف بن ابن بطى خبر داد به من، به طريق استماع من از او.و ديگر آنكه[222] خبر داد به من امام فقيه كمال الدين ابو غالب هبة الله بن ابى القاسم ابن ابى غالب سامرى، به طريق قرائت من براى او، در مسجد قصر در بغداد، شب يكشنبه بيست و هفتم ماه رمضان سنه ششصد و هشتاد و دو، كه خبر داد به من شيخ محاسن بن عمر بن رضوان حرائنى، به طريق استماع من از او، در بيست و يكم از ماه محرم سنه ششصد و بيست و دو، كه خبر داد به من ابو بكر محمد بن عبد الله بن نصر ابن زعفرانى، به طريق استماع من از او، در شانزدهم از ماه رجب از سنه پانصد و پنجاه، كه خبر داد به من ابو عبد الله مالك بن احمد بن على بن ابراهيم فراء بانياسى، به طريق استماع من از او، كه ابن راغونى در ماه شعبان سنه چهار صد و شصت و سه خبر داد كه، ابو الحسن احمد بن محمد بن موسى بن قاسم ابن صلتخبر داد به من، به طريقى كه براى او خوانده مىشد و من مىشنيدم، در ماه رجب روز سيزدهم سنه چهار صد و پنج، كه خبر داد به من ابراهيم بن عبد الصمد هاشمى مكنى به ابو اسحق كه گفت: خبر داد به من ابو سعيد اشج، كه خبر داد به من مطلب بن زياد، از عبد الله بن محمد بن عقيل، كه اوگفت:
من در خانه جابر بن عبد الله بودم و على بن الحسين عليه السلام و محمد ابن حنفيه و حضرت ابو جعفر باقر عليه السلام نيز در آنجا بودند، كه مردى از اهل عراق داخل شد، و به جابر گفت: تو را به خداوند سوگند مىدهم كه براى من حديث كنى به آنچه ديدى و شنيدى از رسول خدا صلى الله عليه و آله!
جابر گفت: ما در جحفه در غدير خم بوديم، و در آنجا مردم بسيارى از طائفه جهينة و مزينة و غفار بودند، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله از خباء و يا از فسطاط[223] خود خارج شد، و سه بار با دستخود اشاره كرد، و سپس دست على - صلوات الله عليه - را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.[224]
بازگشت به فهرست
نامة عمرو بن عاص به معاويه ، حاوي حديث غدير
و خوارزمى در ضمن بيان نامه معاويه به عمرو عاص كه مىخواست او را بر عليه على عليه السلام در جنگ با آنحضرت حركت دهد، و عمرو عاص امتناع مىكرد، و سپس معاويه را جواب نوشت: فضائل امير المؤمنين عليه السلام را يكايك برشمرد: تا آنكه نوشت: و قد قال فيه رسول الله صلى الله عليه و آله: هو منى و انا منه، و هو منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى، و قد قال فيه يوم غدير خم: الا و من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.تا آخر نامه كه مفصل است.[225]
ابراهيم بن محمد حموئى با سند متصل خود نقل مىكند، از زيد بن عمر بن مورق كه او مىگفت: من در شام بودم و عمر بن عبد العزيز به مردم عطيه مىداد، من پيش رفتم.گفت: از كدام قبيلهاى؟! گفتم: از قريش! گفت: از كدام طائفه قريش؟! گفتم: از بنى هاشم! گفت: از كدام فرقه بنىهاشم؟! من در پاسخ او ساكت ماندم! او دستخود را روى سينهاش گذارد و گفت: سوگند به خدا كه مولاى (غلام و عبد) على بن ابيطالب هستم!
و پس از آن گفت: جماعتى براى من روايت كردهاند كه: ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدهاند كه مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.و سپس به خازن خود گفت: اى مزاحم! به امثال اين مرد از عطايا چقدر مىدهى؟! مزاحم گفت: يكصد و يا دويست درهم!
عمر بن عبد العزيز گفت: به او پنجاه دينار بده، به جهت ولايت على بن ابيطالب، و سپس گفت: برو به شهر خودت.و از اين به بعد نيز آنچه به امثال تو از عطايا مىرسد به تو نيز خواهد رسيد.[226]
و حموئى ايضا با سند متصل خود روايت مىكند از ابو سعيد خدرى كه رسول - خدا صلى الله عليه و آله مردم را در غدير خم به جهت على عليه السلام طلب كرد، و امر كرد تا آنچه را كه از خار در زير درختبود، همه را هموار نموده و زمين را پاك كردند.و اين واقعه در روز پنجشنبه[227] بود.و على را طلب كرد و دو بازوى او را گرفت و بلند كرد بطوريكه مردم سپيدى زير بغل رسول الله را ديدند، و مردم متفرق نشده بودند كه اين آيه نازل شد:
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.[228]
«امروز من دين شما را كامل كردم، و نعمتخود را بر شما تمام نمودم، وراضى شدم كه براى شما دين اسلام، دين باشد».پيغمبر در اين حال گفت: الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و الولاية لعلى من بعدى، «خداوند بزرگتر است از آنچه به وصف آيد، بر كامل نمودن دين، و تمام كردن نعمت، و راضى شدن پروردگار من به رسالت من، و به ولايتبراى على بن - ابيطالب بعد از من».
و پيغمبر فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.حسان بن ثابت گفت: به من اجازه بده كه درباره على ابياتى را بسرايم كه جناب شما آنرا بشنويد! حضرت فرمود: بگو با بركت از خدا!
بازگشت به فهرست
أشعار حسّان بن ثابت، در محضر رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم
حسان برخاست، و گفت: اى بزرگان و اى شيوخ قريش! بشنويد سخن مرا كه شهادت رسول خداست درباره ولايت كه براى على ثابت است! و سپس ابيات زير را انشاد كرد:
يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالرسول مناديا
یقو ل: فمن مولاكم و وليكم؟ فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا[229]
الهك مولانا و انت ولينا و لن تجدن منا لك اليوم عاصيا
هناك دعا: اللهم وال وليه و كن للذى عادى عليا معاديا
فقال له: قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا.[230]
بايد دانست كه اعلام و علماى از علم حديث و تاريخ، بر اشعار حسان بن ثابت اتفاق دارند، و خود اين ابيات سند زندهاى براى ولايت در روز غدير است، و از اسناد مهمه غدير محسوب مىشود كه در محضر رسول خدا ايراد كرده، و مفاد حديث ولايت را در روز غدير، در آن گنجانيده است.
حسان شاعر رسول خدا است، و در شعر مقامى منيع دارد، و شعر او را در قصائد و مدائحى كه درباره رسول الله و امير المؤمنين - عليهما الصلوة و السلام - سروده است در كتب خود بالمناسبة در هر مقام و موضعى آوردهاند.شعر غدير او راكه ضبط كردهاند به اختلاف نوشتهاند، بعضى سه بيت، و بعضى چهار بيت، و بعضى پنجبيت، و در اغلب شش بيت، و بعضى ده بيت، و بيشتر از آن نيز ذكر كردهاند، و ما اينك طبق نقل «الغدير» آنرا مىآوريم، و بعضى از بزرگان از عامه و شيعه را كه آن غديريه را در كتب خود ذكر كردهاند، به اجمال ذكر مىكنيم:
يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالرسول مناديا 1
فقال: فمن مولاكم و نبيكم فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا 2
: الهك مولانا و انت نبينا و لم تلق منا فى الولاية عاصيا 3
فقال له: قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا 4
فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له اتباع صدق مواليا 5
هناك دعا اللهم: وال وليه و كن للذى عادا عليا معاديا 6
1- «در روز غدير خم، پيامبر اين مردم و اين امت، اين قوم را ندا مىكند، و چقدر نداى اين پيامبر كه منادى حق استبراى امت، شنوا كننده و فهماننده است».
2- پس پيامبر گفت: اى مردم! مولاى شما و پيامبر شما كيست؟! و آن امتبدون آنكه تجاهلى كرده و چشم بر هم نهاده باشند، گفتند:
3- خداى تو مولاى ماست! و تو پيامبر ما هستى! و درباره ولايت از ميان ما هيچ مخالفى را نخواهى يافت.
4- در اين حال پيامبر به على گفت: بر پا خيز اى على! زيرا كه من مىپسندم كه تو بعد از من امام و هادى باشى!
5- پس هر كس كه من مولاى او هستم، اين على ولى اوست، و بنابراين اى مردم! شما پيروان صديق، و از مواليان راستين او بوده باشيد.
6- در آنجا پيامبر دعا كرد، كه: بار پروردگارا! تو ولايت آنكه را داشته باش كه او ولايت على را دارد! و دشمن باش با آنكه با على دشمن است»!
بازگشت به فهرست
علمائي كه شعر حسّان بن ثابت را در غدير خمّ ذكر كردهاند
از مشاهير علماى عامه كسانى كه ابيات غديريه حسان را در كتب خود آوردهاند عبارتند از:
1- حافظ ابو عبد الله مرزبانى محمد بن عمران خراسانى متوفى در سنه 378در كتاب «مرقاة شعر».
2- حافظ ابو سعد خرگوشى متوفى در 406، و در كتاب «شرف المصطفى».
3- حافظ ابن مردويه اصفهانى متوفى در 410 در كتاب خود تخريج كرده است.
4- حافظ ابو نعيم اصفهانى متوفى در 430 در كتاب خود: «ما نزل من القرآن فى على».
5- حافظ ابو سعيد سجستانى متوفى در 477 در كتاب «الولاية».
6- اخطب الخطبآء خوارزمى متوفى 568 در كتاب «مناقب»، و كتاب «مقتل الامام السبط الشهيد».
7- حافظ ابو الفتح نطنزى در كتاب «خصائص العلوية على ساير البرية».
8- ابو المظفر سبط ابن جوزى حنفى متوفى در 654، در كتاب «تذكرة خواص الامة».
9- صدر الحفاظ گنجى شافعى متوفى در 658، در كتاب «كفاية الطالب».
10- شيخ الاسلام صدر الدين حموئى متوفى در 722، در كتاب «فرائد السمطين».
11- حافظ جمال الدين محمد بن يوسف زرندى متوفى در قدرى بيشتر از 750، در «نظم درر السمطين».
12- حافظ جلال الدين سيوطى متوفى در 911 در كتاب «الازدهار فيما عقده الشعراء من الاشعار».
و از مشاهير علماى شيعه كسانى كه ابيات حسان را آوردهاند عبارتند از:
1- ابو عبد الله مفجع محمد بن احمد متوفى در 227.
2- ابو جعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى در «مسترشد».
3- ابو جعفر صدوق محمد بن بابويه متوفى در 381 در كتاب «امالى».
4- سيد رضى متوفى در 406.
5- معلم الامة شيخ مفيد متوفى در 413 در كتاب «الفصول المختارة»، و نيز در رساله خود در معناى مولى، و نيز در تاليف ديگر خود به نام: «النصرةلسيد العترة فى حرب البصرة»، و همچنين در كتاب «ارشاد».
6- شريف سيد مرتضى علم الهدى متوفى در 436 در شرح بائيه سيد حميرى.
7- ابو الفتوح كراجكى متوفى در 449 در «كنز الفوائد».
8- شيخ عبيد الله بن عبد الله سد آبادى در كتاب «المقنع فى الولاية».
9- شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى متوفى در 460 در كتاب «تلخيص الشافى».
10- مفسر كبير شيخ ابو الفتوح خزاعى رازى متوفى در 588 در تفسير خود.
11- شيخ فتال در «روضة الواعظين».
12- ابو على فضل بن حسن طبرسى در «اعلام الورى».
13- ابن شهر آشوب سروى مازندرانى متوفى در 588 در «مناقب».
14- ابو زكريا يحيى بن حسن حلى معروف به ابن بطريق در كتاب «خصائص».
15- سيد هبة الدين در كتاب «المجموع الرائق».
16- رضى الدين على بن طاوس متوفى در 664 در كتاب «طرائف».
17- بهاء الدين ابوالحسن اربلى متوفى در 692 و يا 693 در «كشف الغمة».
18- عماد الدين حسن طبرى در كتاب «كامل بهائى».
19- شيخ يوسف بن ابى حاتم شامى در دو موضع از كتاب «الدر النظيم».
20- شيخ على بياضى عاملى در كتاب «الصراط المستقيم».
21- قاضى نور الله مرعشى شوشترى شهيد متوفى در 1091 در «مجالس المؤمنين».
22- مولى محسن فيض كاشانى متوفى 1091 در كتاب «علم اليقين».
23- شيخ ابراهيم قطيفى در كتاب «الفرقة الناجية».
24- سيد هاشم بحرانى متوفى در 1107 در «غاية المرام».
25- علامه مجلسى متوفى در سنه 1111 در «بحار الانوار».
26- شيخ يوسف بحرانى صاحب «حدائق» متوفى در 1186 در كتاب «كشكول» خود.و بسيارى ديگر از علماء كه اين حديث را از شعر حسان روايتكردهاند.[231] و چون بحث ما فعلا در سند حديث غدير و ولايت است، فلهذا نام اين اعلام و كتابهايشان را ذكر كرديم.
و نيز از حموئى با سند متصل خود از اصبغ بن نباته روايت مىكند كه: قال: سئل سلمان الفارسى - رضى الله عنه - عن على بن ابيطالب و فاطمة - صلوات الله عليهما و آلهما - فقال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: عليكم بعلى بن ابيطالب، فانه مولاكم فاحبوه! و كبيركم فاتبعوه! و عالمكم فاكرموه! و قائدكم الى الجنة فعزروه! فاذا دعاكم فاجيبوه! و اذا امركم فاطيعوه! احبوه بحبى! و اكرموه بكرامتى! ما قلت لكم فى على الا ما امرنى به ربى جلت عظمته. [232]
«از سلمان فارسى راجع به على بن ابى طالب و فاطمه - سلام الله عليهما - سؤال شد.سلمان گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مىگفت: بر شما باد به على بن ابيطالب، چون او مولاى شماست! پس او را دوست داشته باشيد! و بزرگ شماست پس از او پيروى كنيد! و عالم شماست پس او را گرامى بداريد! و رهبر و پيشواى شما به سوى بهشت است، پس او را تعظيم نمائيد! زمانى كه شما را بخواند اجابت كنيد! و چون امر كند اطاعت نمائيد! به حب من به او محبت كنيد! و به كرامت من او را مكرم بداريد! من چيزى درباره على به شما نگفتم مگر آنچه را پروردگارم - جلت عظمته - به من امر كرد».
ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» از سفيان ثورى، از عبد الرحمن بن قاسم، از عمرو بن عبد الغفار آورده است كه چون ابو هريرة با معاوية وارد كوفه شد، و عصرها در مسجد كوفه در باب كنده مىنشست و جلوس مىنمود، و مردم نيز در برابر او مىنشستند، جوانى از جوانان كوفه آمد و در برابر او نشست، و گفت: اى ابو هريرة من تو را به خداوند سوگند مىدهم، آيا از رسول خدا شنيدى كه درباره على بن ابيطالب مىگفت: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟!
ابو هريرة گفت: اللهم نعم! آرى بحق پروردگارم.جوان گفت: فاشهدبالله لقد واليت عدوه، و عاديت وليه.ثم قام عنه.[233]
«من به خداوند شهادت مىدهم كه: تو با دشمن على موالات كردى، و با ولى او دشمنى نمودى! اين بگفت، و برخاست».
بازگشت به فهرست
استدلال اهل صفيّن به كشته شدن عمّار بن ياسر بر حقّانيت أميرالمؤمنين عليه السّلام
و نيز ابن ابى الحديد در شرح آورده است كه: ابن نوح گفته است: و اعجبا من قوم - يعنى من اصحاب صفين - يعتريهم الشك فى امرهم فى مكان عمار، و لا يعتريهم الشك فى مكان على عليه السلام و يستدلون على ان الحق مع اهل العراق يكون عمار بين اظهرهم، و لا يعنون بمكان على، و يحذرون من قول النبى صلى الله عليه و آله: تقتلك الفئة الباغية، و يرتاعون لذلك، و لا يرتاعون لقوله فى على عليه السلام: اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و لا لقوله: لا يحبك الا مؤمن، و لا يبغضك الا منافق.[234]
«اى چه امرى شگفتانگيز است از امر جماعتى (يعنى از اصحاب صفين و لشگريان امير المؤمنين كه با آنحضرت بر عليه معاويه مىجنگيدند) كه چون عمار در ميان آنها بود، و كشته شد، شك براى آنها پيدا شد كه: اين دليل بر آن است كه على بر حق است، و عمار در لشگريان على بود.و براى خود مقام و منزلت على شكى براى آنان پيدا نشد كه: على بر حق است، و بايد در برابر او فداكارى كرد!
و استدلال مىكنند كه حق با اهل عراق است، نه اهل شام، چون عمار در ميان اهل عراق است، و به وجود على در حقانيت لشكر عراق استدلال نمىنمايند.و از گفتار رسول خدا كه به عمار گفت: تو را گروه ستمگر مىكشند، ترس دارند، و نگران مىشوند، و به گفتار رسول خدا درباره على كه گفت: بار پروردگارا! ولايت آن كه را داشته باشى، كه او ولايت على را دارد، و دشمن باش با آن كه على را دشمن دارد، نگران نمىشوند، و در ترس نمىآيند! و نيز به گفتار ديگر رسول خدا كه به على فرمود: دوست ندارد تو را مگر مؤمن، و دشمن ندارد تو را مگر منافق، نيز در ترس نمىافتند و بر حذر نمىشوند».و نيز ابن ابى الحديد در شرح آورده است كه: عمار بن ياسر با عمرو عاص، در روز صفين گفتگوئى داشتند.
عمار بن ياسر به عمرو عاص گفت: من تو را مطلع مىكنم كه به چه علتبا تو و با اصحاب تو جنگ مىكنم؟! رسول خدا به من امر كرد با ناكثين جنگ كنم (شكنندگان بيعتبا على) و من جنگ كردم، و به من امر كرد تا با قاسطين جنگ كنم (متعديان و متجاوزان) و شما آنها هستيد! و اما مارقين (خارج شدگان از دين) پس نمىدانم آنها را ادراك مىكنم يا نه؟!
ايها الابتر الست تعلم ان رسول الله صلى الله عليه و آله قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه؟ و انا مولى الله و رسوله، و على مولاى بعدهما. [235]
«اى ابتر (مقطوع الخير و الرحمة) آيا نمىدانى كه رسول خدا درباره على چنين فرمود؟! و من مولاى خدا و رسول خدا هستم، و بعد از آن دو، على مولاى من است».
علامه كبير و محدث عظيم: سيد هاشم بحرانى كه از علماى ارزشمند اسلام و مكتب تشيع است و صاحب «تفسير برهان» و «مدينة المعاجز» و «غاية المرام» و كتب ديگر، در «غاية المرام» بعد از نقل هشتاد و نه روايت از عامه كه ما اندكى از آنرا در اينجا ذكر كرديم گويد: خبر غدير خم چه از ناحيه عامه و چه از ناحيه خاصه به حد تواتر رسيده است، حتى اينكه محمد بن جرير طبرى صاحب تاريخ، كتابى مستقل در اين باب نوشته و نام آنرا كتاب «الولاية» گذارده است و در آن طرق اين حديث را از هفتاد و پنج طريق استخراج كرده است، و اين مرد عامى المذهب است.
و ابو العباس محمد بن سعيد بن عقدة نيز كتابى مستقلا نگاشته، و طرق حديث غدير را از يكصد و پنج طريق استخراج كرده است، و اين مقدار از حد تواتر متجاوز است، و بنابراين هيچگاه خبرى يافت نشده است كه تعداد طرق آن به اين مقدار باشد.و عليهذا واجب است كه اين حديث اصل متبع و طريق واضح وروشن شمرده شود.و پس از آنكه از ابن طاوس، داستان ابو المعالى جوينى را در بغداد و مشاهده جلد 28 از غدير را نزد صحاف بيان مىكند مىگويد: حكاية لطيفة:
بازگشت به فهرست
داستان ابن غاليه و فقيه حنبلي در بارة زيارت روز غدير
ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» مىگويد كه: يحيى بن سعيد بن على حنبلى كه معروف به ابن غالية است، و در قطيفا كه در جانب غرب بغداد استسكنى دارد، و از كثرت وثوق و اعتماد به او يكى از شهودى است كه شهادت او نزد قاضى محكمه مسموع است، براى من بيان كرد كه: من در نزد فخر اسماعيل بن على حنبلى فقيه معروف به غلام ابن المثنى حاضر بودم - و فخر اسماعيل از پيشوايان حنبلىها در بغداد بود، و در فقه و مسائل خلاف يد طولائى داشت، و تدريس علم منطق مىكرد، و مجلسى خوش و شيرين عبارت داشت.من او را ديدهام و سخن او را شنيدهام، و در سنه ششصد و ده از دنيا رفت -.
ابن غاليه مىگويد: ما روزى در نزد او بوديم و به گفتگو مشغول بوديم كه يكنفر از حنبلىها وارد شد، و داستانى داشت كه: بر عهده يكى از مردمان كوفه طلبى داشت كه رفته بود به كوفه تا دين خود را بگيرد، و اتفاقا رفتن او به كوفه، مصادف شده بود با زيارت روز غدير، و اين مرد حنبلى در كوفه بود، و اين زيارت كه در روز هيجدهم از ماه ذو الحجه است، آنقدر از خلايق به مشهد و مرقد امير المؤمنين عليه السلام گرد آمده بودند كه از حد شمارش و احصاء بيرون بود.
ابن غاليه مىگويد: فخر اسماعيل شروع كرد از احوال آن مرد پرسيدن، كه آيا مال تو وصول شد؟! و آيا مقدارى از آن مال در نزد غريم و بدهكار تو باقيمانده است؟! و آن مرد حنبلى جواب فخر را مىداد.تا اينكه آن مرد به فخر گفت: يا سيدى اگر تو در روز غدير حضور داشتى، مشاهده مىكردى آنچه را كه از فضايح و گفتار شنيع و سب صحابه علنى با صداهاى بلند بدون هيچ مراقبه و هيچ ترسى، در كنار قبر على بن ابيطالب به وقوع مىپيوندد!
فخر اسماعيل گفت: اين مردم كه سب مىكنند چه گناهى دارند؟ سوگند به خدا، كسى آنها را بر سب جرات نداد، و اين باب را به روى آنان نگشود مگر صاحب همين قبر.
آن مرد گفت: صاحب اين قبر كيست؟!
فخر گفت: على بن ابيطالب.
آن مرد گفت: يا سيدى! اوست آن كسى كه اين سب را براى اين مردم سنت كرد، و به آنها ياد داد، و راه مردم را به آن گشود؟! فخر گفت: آرى!
آن مرد گفت: يا سيدى! بنابراين اگر على بر حق است، پس چرا ما فلان و فلان را دوست داريم؟ و اگر بر باطل است پس چرا ما او را دوست داريم؟! در اينجا سزاوار اينست كه يا از او و يا از دو نفر ديگر تبرى بجوئيم و بيزار شويم!
ابن غالبه مىگويد: آنچنان فقيه حنبلى فخر در جواب او درماند، كه از مجلس به سرعتبرخاست و نعل خود را پوشيد و گفت: خدا لعنت كند اسماعيل را (فاعل بن فاعل) اگر جواب اين مسئله را بداند، و رفت و در اندرونش داخل شد، ما نيز برخاستيم و منصرف شديم.[236]
بازگشت به فهرست
روايات وارده از شيعه دربارة حديث غدير
و اما روايات وارده از خاصه:
مرحوم صدوق از پدرش، از احمد بن ادريس، از يعقوب بن يزيد، از محمد بن ابى عمير، از محمد قبطى روايت مىكند كه حضرت صادق عليه السلام گفتند: مردم از گفتار رسول خدا درباره على بن ابيطالب در مشربه ام ابراهيم غفلت كردند، همانطور كه از گفتارش در روز غدير خم غفلت كردند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله در مشربه ام ابراهيم بودند، و جماعتى از اصحاب نزد آنحضرت بودند كه على بن ابيطالب وارد شد، و آن صحابه به ورود على خوشحال نشدند و اظهار سرور نكردند.چون رسول الله ديدند كه آنها آمدن على را ناخوشايند داشتند فرمود: معاشر الناس! اين اهل بيت من است كه شما اينك به آنها استخفاف مىكنيد، و ارج نمىنهيد، و من هنوز زنده هستم و در ميان شما هستم!
سوگند به خداوند كه چون از ميان شما رختبربندم و غيبت كنم، خداوند از شما غيبت نمىكند.روح و راحت و بشرى و بشارت براى كسى است كه به على اقتدا كند، و ولايت او را بپذيرد، و در برابر او تسليم باشد، و نيز در برابر اوصياى من از فرزندان او.من بر عهده دارم كه ايشان را در شفاعتخود داخل كنم، چون ايشان پيروان من هستند، و كسى كه از من پيروى كند از من است.و اين سنتى است كهاز ابراهيم خليل در من جارى شده است، چون من از ابراهيم هستم، و ابراهيم از من است، و فضيلت من، فضيلت اوست، و فضيلت او فضيلت من است، و من از ابراهيم افضل هستم، و اين تصديق گفتار پروردگار من است كه:
ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم. [237]رسول خدا هنوز حيات داشت و پايش در مشربه ام ابراهيم بود كه مردم امر را از على بن ابيطالب برگرداندند»[238]
و نيز صدوق با سند متصل خود روايت مىكند از وكيع مسعودى، مرفوعا از سلمان فارسى - رحمه الله - كه او مىگفت: ابليس - لعنه الله - به جماعتى عبور كرد كه آنها امير المؤمنين عليه السلام را سب مىكردند.ابليس در مقابل آنها ايستاد.آنها گفتند: اينكه در برابر ما ايستاده است كيست؟! ابليس گفت: من ابو مرة هستم (ابو مرة لقب ابليس است) گفتند: اى ابو مرة آيا تو سخن ما را نمىشنوى؟! ابليس گفت: بدى و زشتى براى شما باشد! شما مولاى خودتان على بن ابيطالب را سب مىكنيد! گفتند: تو از كجا مىدانى كه على مولاى ماست؟! ابليس گفت: از گفتار پيغمبرتان كه گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.آنها گفتند: آيا تو از مواليان و شيعيان او هستى؟! گفت: نه، من از مواليان و شيعيان او نيستم و ليكن او را دوست دارم، و هر كس كه بغض او را در دل داشته باشد من در مال و فرزندان او شريك خواهم شد.
آنها گفتند: اى ابو مرة! تو درباره على به ما چيزى نمىگوئى؟! ابليس گفت: اى جماعت ناكثين و قاسطين و مارقين شما از من بشنويد! من در ميان گروه جن خداوند را دوازده هزار سال عبادت كردم، چون خداوند طائفه جن را هلاك كرد من از تنهائى به سوى خداوند عز و جل شكايت، آوردم، خداوند مرا به آسمان دنيا بالا برد، و من خداوند را دوازده هزار سال در ميان فرشتگان عبادت كردم.و در اين بين كه ما خداوند عز و جل را تسبيح و تقديس مىنموديم يك نورشعشعانى از برابر ما عبور كرد بطوريكه همه ملائكه به سجده افتاده و گفتند: سبوح قدوس، اين نور نور فرشته مقربى بود، و يا نور پيغمبر مرسلى؟ در اين حال ندا از ناحيه خداوند عز و جل رسيد كه: لا نور ملك مقرب، و لا نبى مرسل، هذا نور طينة على بن ابيطالب.[239] «اين نور فرشته مقرب نيست، و نور پيامبر مرسل نيست، اين نور سرشت على بن ابيطالب است».
و على بن ابراهيم از پدرش، از ابن ابى عمير، از ابن سنان، از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: چون خداوند پيغمبرش را امر كرد كه امير المؤمنين را به ولايتبراى مردم نصب كند در گفتارش كه فرمود: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك «فى على» بغدير خم، و پيامبر فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، در اين حال جميع شياطين و ابالسه نزد ابليس اكبر و شيطان بزرگ جمع شدند و خاك بر سر و صورت خود مىريختند.
ابليس اكبر (شيطان بزرگ) به آنها گفت: چه مىكنيد؟! چرا اينكارها را مىكنيد؟! آنها گفتند: اين مرد (پيغمبر) عقدى بسته است كه تا روز قيامت كسى نمىتواند آنرا باز كند.ابليس اكبر گفت: كلا چنين نيست.آن كسانى كه در حول و اطراف او هستند به من وعدهاى دادهاند وعده جزمى كه مخالفت مرا نكنند! و در اين حال خداوند اين آيه را فرستاد:
و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المؤمنين. [240]و[241]
«و شيطان، راى باطل خود را بطور جدى به صورت حق برايشان جلوه داد، تا غير از جماعتى از مؤمنان بقيه همگى او را تصديق نموده و پيرو او شدند».
و شيخ طوسى در «تهذيب» با اسناد خود از حسان جمال روايت مىكند كه گفت: من حضرت صادق عليه السلام را از مدينه به مكه حمل مىدادم، چون به مسجد غدير رسيديم نظرى به طرف چپ كوه نمود و فرمود: اينجا جاى پاى رسول خدا صلى الله عليه و آله است در آن وقتى كه مىگفت: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال منوالاه، و عاد من عاداه.و پس از آن نظرى به جانب ديگر كرد و گفت: اينجا جاى چادر ابو فلان، و فلان، و سالم مولى ابى حذيفه، و ابو عبيده جراح است كه چون پيغمبر را ديدند كه ستخود را بلند كرده است، بعضى از ايشان گفتند: به چشمانش نگاه كنيد، ببينيد چگونه مانند دو چشم شخص ديوانه در گردش است! و جبرائيل اين آيه را آورد:
و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون و ما هو الا ذكر للعالمين.[242]
«و نزديك بود كه آنان كه كافر شدهاند اى پيغمبر تو را با چشمهايشان بزنند چون ذكر نازل از خدا را شنيدند، و مىگفتند كه: حقا او ديوانه است.در حالى كه وحى قرآنى جز ياد و تذكرى براى عالميان چيزى نيست».سپس حضرت صادق فرمود: اى حسان! اگر تو شتربان من نبودى تو را به اين حديث، حديث نمىكردم.[243]
محمد بن على بن شهر آشوب، از معاوية بن عمار، از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: چون پيغمبر فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه، عدوى گفت: نه سوگند به خدا كه خداوند به او چنين امرى نكرده است، و اين مطلب فقط تقولى است كه رسول خدا نموده است (يعنى مطلبى است كه از نزد خود ساخته و پرداخته است و به خدا نسبت مىدهد).و خداوند تعالى اين آيات را فرستاد:
و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين و انه لتذكرة للمتقين و انا لنعلم ان منكم مكذبين و انه لحسرة على الكافرين و انه لحق اليقين.[244]
«و اگر او (محمد) بعضى از گفتارها را به ما ببندد، ما با دست قدرت خود او را خواهيم گرفت، و پس از آن، رگ حياتى قلب او را (كه خون از قلب بواسطه آن به رگها جريان مىيابد) مىبريم، و هيچيك از شما مانع از اين عمل مانمىشويد.و اين براى متقيان موجب يادآورى خداست، و ما حقا مىدانيم كه بعضى از افراد شما از جمله تكذيبكنندگان هستند، و حقا او براى كافران موجب حسرت است.و بدرستى كه او حق اليقين است».
كه در اين آيات، مراد از و انه لحسرة على الكافرين محمد است، و مراد از و انه لحق اليقين على است.[245]
و محمد بن عباس بن ماهيار با سند خود روايت مىكند از فضيل بن عبد الملك، از حضرت صادق عليه السلام كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله، على امير المؤمنين عليه السلام را در روز غدير به ولايت منصوب كرد، مردم سه دسته شدند: يك دسته گفتند: محمد گمراه شده است.و يك دسته گفتند: زيانكار و هلاك شده است؟ و يك دسته گفتند: عشق على را در سر دارد كه درباره اهل بيت و پسر عمويش چنان مىگويد.خداوند تبارك و تعالى اين آيات را فرستاد:
و النجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى.[246]و [247]
«سوگند به ستاره هنگامى كه نزول مىكند، كه صاحب شما گمراه نشده و زيان نكرده است، و از روى هواى نفس خود سخن نمىگويد، نيست گفتار او مگر وحيى كه به او وحى شده است».
شيخ طوسى در «امالى» خود، از شيخ مفيد، با سند متصل از زيد بن ارقم آورده است كه: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله بغدير خم يقول: ان الصدقة لا تحل لى و لا لاهل بيتى.لعن الله من ادعى الى غير ابيه، لعن الله من تولى غير مواليه.الولد لصاحب الفراش و للعاهر الحجر.و ليس لوارث وصية.الا و قد سمعتم منى و رايتمونى.الا من كذب علىَّ متعمدا فليتبوء مقعده من النار.
الا و انى فرط لكم على الحوض، و مكاثر بكم يوم القيامة، فلا تسودوا وجهى.الا لاستنقذن رجالا من النار و ليستنقذن من يدى اقوام. ان الله مولاى، وانا مولى كل مؤمن و مؤمنة.الا فمن كنت مولاه فهذا على مولاه.[248]
«شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در غدير خم مىفرمود: صدقه حلال نيست، نه براى من و نه براى اهل بيت من.خداوند لعنت كرده است كسى را كه خود را به غير پدرش نسبت دهد.خداوند لعنت كرده است كسى را كه در تحت ولايت غير موالى خود درآيد.فرزند متعلق به كسى است كه صاحب فراش است (كه به نكاح صحيح زن حامله را داراست) و از براى شخص فاجر و زناكار، از فرزند بهرهاى نيست، بهره او سنگ است (كه به حكم حاكم شرع بايد در صورت احصان سنگسار شود).براى وارث وصيت نافذ نيست (بطوريكه از حق ساير وراث كم شود و در زيادى از ثلث كه حق متوفى است قرار گيرد).آگاه باشيد كه شما از من شنيديد و مرا ديديد، آگاه باشيد كه هر كس بر من متعمدا دروغ ببندد محل و ماواى او آتش مىباشد.آگاه باشيد كه من پيشدار و جلودار شما هستم در روز قيامتبه رفتن به سوى حوض كوثر، و بواسطه كثرت شما در روز قيامتخود را غالب مىبينم، و به كثرت شما در خود احساس كثرت و مطلوبيت مىكنم.پس شما موجب خجلت من (روسياهى) نشويد! آگاه باشيد كه من مردانى را كه سهميه آنها آتش است استنقاذ مىكنم و مىگيرم و نجات مىدهم، و هر آينه استنقاذ مىشوند و ربوده مىگردند از دو دست من اقوامى. حقا خداوند مولاى من است، و من مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى هستم.آگاه باشيد كه هر كس كه من مولاى او هستم پس اين على مولاى اوست».
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از سهم بن حصين اسدى روايت مىكند كه او گفت: من با عبد الله بن علقمة وارد مكه شديم، و عبد الله بن علقمه در مدت روزگار خود از سبكنندگان على بن ابيطالب بود.
من به عبد الله گفتم: ميل دارى نزد اين مرد (ابو سعيد خدرى) برويم و با او تجديد عهد بنمائيم؟!
گفت: آرى! و ما به نزد ابو سعيد رفتيم.عبد الله به او گفت: آيا تو درباره على منقبتى از رسول خدا شنيدهاى؟! گفت: آرى! چون آن را براى تو بازگو كردممىتوانى از مهاجرين و انصار و از قريش نيز بپرسى و بدانى كه رسول خدا در روز غدير خم ابلاغ امر خدا كرد و گفت: ايها الناس! الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ گفتند: آرى پيغمبر سه بار اين جمله را تكرار نمود و پس از آن گفت: اى على نزديك بيا! و رسول خدا دستهاى على را بلند كرد بطوريكه سپيدى زير بغل آن دو نمايان شد و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.و اين جمله را نيز سه بار تكرار كرد.
عبد الله بن علقمه به ابو سعيد گفت: تو خودت اين كلمات را از رسول خدا شنيدى؟! ابو سعيد گفت: آرى، و اشاره به سينهاش و به دو گوشش كرد و گفت: دو گوش شنيده و قلب من آنرا حفظ كرده است.
عبد الله بن شريك گويد: چون عبد الله بن علقمه و سهم بن حصين از سفر برگشتند، در وقتى كه ما نماز ظهر را در ماعتخوانده بوديم عبد الله بن علقمه برخاست و در حضور جمعيتسه بار گفت: انى اتوب الى الله و استغفره من سب على[249] «من به سوى خداوند توبه مىكنم، و از او طلب آمرزش و غفران مىنمايم از سبى كه به على كردهام».
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از عبد الله بن يزيد، از پدرش روايت مىكند كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: على بن ابيطالب مولى كل مؤمن و مؤمنة، و هو وليكم من بعدى.[250]
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از عمير بن سعد آورده است كه او شنيده استسخن على را كه در رحبة مردم را سوگند مىداده است كه هر كس سخن رسول خدا را شنيده است كه: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه برخيزد و شهادت دهد.و ده نفر و اندى برخاستند و شهادت دادند.[251]
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود روايت مىكند از عبد الرحمن بنابى ليلى كه گفت: پدرم گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله پرچم را در روز خيبر به على بن ابيطالب عليه السلام داد، و خداوند خيبر را به دست او فتح كرد.و او را در روز غدير خم بپا ايستاند، و به مردم اعلان كرد كه او مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاى است.و قال له: انت منى و انا منك.و قال له: تقاتل يا على على التاويل كما قاتلت انا على التنزيل.و قال انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.و قال له: انا سلم لمن سالمك، و حرب لمن حاربك.و قال له: انت العروة الوثقى.و قال له انت تبين لهم ما اشتبه عليهم من بعدى.و قال له: انت امام كل مؤمن و مؤمنة، و ولى كل مؤمن و مؤمنة بعدى.و قال له: انت الذى انزل الله فيه: و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر. و قال له: انت الآخذ بسنتى و الذاب عن ملتى.و قال له: انا اول من تنشق عنه الارض و انت معى.و قال له: انا عند الحوض و انت معى. و قال له: انا اول من يدخل الجنة و انتبعدى، تدخلها و الحسن و الحسين و فاطمة.و قال له: ان الله اوحى الى بان اقوم بفضلك، فقمتبه فى الناس، و بلغتهم ما امرنى الله بتبليغه.و قال له: اتق الضغائن التى فى صدور من لا يظهرها الا بعد موتى، اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون.
«و به او گفت: تو از من هستى و من از تو هستم.و به او گفت: اى على من براى پذيرش ظاهر قرآن با مردم جنگ كردم، و تو براى پذيرش واقعيت و تحقق آن.و به او گفت: نسبت تو با من همانند نسبت هارون استبا موسى مگر آنكه پيغمبرى بعد از من نيست.و به او گفت: من صلح هستم با هر كه با تو صلح باشد، و مبارز هستم با هر كه با تو مبارزه كند.و به او گفت: تو دستاويز محكم خدا هستى.و به او گفت: تو واضح كننده و روشنكننده هستى براى آنان آنچه را كه بعد از من بر ايشان مشتبه گردد.و به او گفت: تو امام و پيشواى هر مؤمن و مؤمنهاى هستى، و تو ولى هر مؤمن و مؤمنهاى بعد از من هستى.و به او گفت: تو آن كسى هستى كه خداوند در شان او و اذان من الله و رسوله را نازل كرد.و به او گفت: تو گيرنده سنت من هستى و دفاعكننده از آئين من.و به او گفت: من اولين كسى هستم كه هنگام رستاخيز زمين براى او شكافته مىشود و تو با من هستى.و به او گفت: من در كنار حوض كوثرم و تو با من هستى.و من اولين كسى هستم كه وارد بهشت مىشود و تو بعد از من هستى كه با حسن و حسين وفاطمه عليها السلام وارد مىشوى.و خداوند به من وحى كرده است كه براى بيان فضل تو برپا خيزم، و من براى آن در ميان مردم قيام كردم و آنچه را كه خداوند مرا به تبليغ آن امر كرده بود تبليغ كردم.و به او گفت: بپرهيز از كينههائى كه در سينه كسانى است كه آن را آشكار نمىكنند مگر پس از مرگ من، ايشان را خداوند لعنت مىكند و لعنت كنندگان نيز لعنت مىكنند.
ثم بكى النبى فقيل: مما بكاؤك يا رسول الله؟ قال: اخبرنى جبرائيل عليه السلام عن ربه عز و جل: ان ذلك يزول اذا قام قائمهم، و علت كلمتهم، و اجتمعت الامة على محبتهم، و كان الشانى لهم قليلا، و الكاره لهم ذليلا، و كثر المادح لهم، و ذلك حين تغير البلاد، و تضعف العباد، و الاياس من الفرج، فعند ذلك يظهر القائم فيهم - الحديث.[252]
«و سپس رسول خدا گريست.از آنحضرت از علت گريه چون سئوال شد، گفت: جبرئيل عليه السلام از پروردگارش عز و جل به من خبر داده است كه اين كينهها و آزارها، در وقتى كه قائم آل محمد قيام كند سپرى مىشود، و در هنگامى كه كلمه و نام ايشان بالا رود و امت من بر محبت ايشان مجتمع گردند.و در آنوقت زشتگويان بر آنها كم خواهند بود، و ناپسندداران آنها ذليل و بىارج خواهند بود، و مداحان و ثناگويان آنها زياد خواهند بود، و اين زمانى به وقوع خواهد پيوست كه شهرها و بلاد دگرگون گردد، و بندگان خدا در ضعف و ناتوانى بسر برند، و ياس و نااميدى از فرج و گشايش همه را فرا گيرد.در آن وقت است كه قائم آل محمد در ميان آنها پديدار گردد» - الحديث
بيان پنج خصلت اسلام كه ولايت ختم آنست
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از مجاشعى، با دو سند: يكى از محمد بن جعفر بن محمد از پدرش حضرت صادق عليه السلام، و ديگرى از حضرت رضا عليه السلام، از پدرش موسى، از پدرش جعفر بن محمد عليه السلام، و با هر دو سند آنحضرت از آبائشان، از امير المؤمنين عليه السلام روايت كردهاند كه شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مىگفت: بنى الاسلام على خمس خصال: على الشهادتين، و القرينتين.قيلله: اما الشهادتين فقد عرفنا هما، فما القرينتان؟ قال: الصلوة و الزكوة، لا يقبل احديهما الا بالاخرى، و الصيام و حجبيت الله من استطاع سبيلا، و ختم ذلك بالولاية.فانزل الله عز و جل: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.[253]
«اسلام بر پنج صفت فضيلتدار بنا شده است: بر شهادتين، و بر قرينتين.از آنحضرت پرسيده شد كه: ما شهادتين را دانستهايم و ليكن مراد از قرينتين چيست؟ رسول خدا فرمود: نماز و زكوة، يكى از آن دو قبول نمىشود بدون ديگرى.و سومى از پنجخصال، روزه، و چهارمى حجبيت الله الحرام استبراى كسى كه مستطيع باشد.و اين چهار خصلتبه موضوع پنجم ختم شده است كه آن ولايت است.و خداوند در اين باره آيه اكمال دين و اتمام نعمت را فرود آورده است».
و نيز شيخ در «امالى» با سند متصل خود از ابوذر غفارى: جندب بن جنادة روايت كرده است كه يقول: رايت رسول الله صلى الله عليه و آله اخذ بيد على بن ابيطالب عليه السلام فقال له: يا على! انت اخى، و صفيى، و وصيى، و وزيرى، و امينى، مكانك منى فى حياتى و بعد موتى كمكان هارون من موسى الا انه لا نبى معى.من مات و هو يحبك ختم الله عز و جل له بالامن و الايمان، و من مات و هو يبغضك لم يكن له فى الاسلام نصيب.[254]
ابوذر مىگفت: ديدم كه رسول خدا دست على را گرفته بود و به او مىگفت: اى على! تو برادر من هستى! تو برگزيده و خلاصه و نتيجه من هستى! تو وصى من هستى! تو وزير من هستى! تو امين من هستى! مقام و منزلت تو نسبتبه من چه در حيات من و چه بعد از مرگ من مقام و منزله هارون است نسبتبه موسى مگر اينكه با من پيغمبرى ديگر نيست، كسى كه بميرد با دوستى تو خداوند عز و جل خاتمه كار او را به امن و ايمان منتهى مىكند، و كسى كه بميرد با دشمنى تو، او از اسلام بهرهاى ندارد».و نيز در «امالى» شيخ با سند متصل خود از عمرو بن ميمون اودى روايت كرده است كه در حضور او از على بن ابيطالب عليه السلام سخنى به ميان آمد او گفت: جماعتى كه على عليه السلام را به زشتى ياد كنند، ايشان آتش گيره دوزخند.و من اين آيه را از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله شنيدم كه از جمله آنها حذيفة بن يمان و كعب بن عجرة بودند كه هر يك از آنها مىگفتند: به على عليه السلام چيزهائى عنايتشده است كه به هيچ يك از افراد بشر داده نشده است: او شوهر فاطمه سيده زنان اولين و آخرين است.چه كسى همانند فاطمه را ديده و يا شنيده است كه يكنفر از اولين و آخرين با مثل فاطمه ازدواج كرده است؟ و على پدر حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت از اولين و آخرين است.اى جماعت مردم! شما چه كسى را همانند اين دو فرزند مىيابيد؟ و ديگر آنكه رسول خدا پدر زن اوست، و او وصى رسول خداست در اهلش و ازواجش.پيامبر تمام درهاى خانههاى اصحاب خود را به مسجد بست غير از در خانه على را.و على فاتح خيبر، و دارنده لواى جنگ در روز خيبر است.رسول خدا دو چشمان او را با آب دهان تر كرد در حالى كه چشمان او درد مىكرد، على چشمانش فورا خوب شد و ديگر تا آخر عمر از چشم درد شكايت نكرد، و نه از شدت حرارت و از برودت چيزى احساس ننمود.
و على صاحب روز غدير است كه پيامبر نام او را به بزرگى ياد كرد، و بر تمام امتخود ولايت او را لازم و واجب شمرد، و عظمت و ابهت اين امر را براى مردم شناسانيد، و مقام و مكانت على را مبين و روشن ساخت و گفت: ايها الناس! من اولى بكم من انفسكم؟ قالوا: الله و رسوله.قال: فمن كنت مولاه فهذا على مولاه.[255]
بازگشت به فهرست
خطبة امام حسن مجتبي عليه السّلام در حضور معاويه و اشاره به غدير
و نيز شيخ در «امالى» از ابى عمير زاذان، در خطبهاى كه حضرت امام حسن عليه السلام در ميان مردم در حضور معاوية ايراد كردند بيان مىكند كه حضرت در آن خطبه، فضل و شرف پدرشان، و سوابق او را در اسلام، و آنچه را كه از تصريحاتو نصوص رسول اكرم صلى الله عليه و آله درباره او ذكر كردهاند همه را بيان مىكنند تا اينكه در اين خطبه مىفرمايد: فقد تركتبنو اسرائيل هارون و هم يعلمون انه خليفة موسى فيهم و اتبعوا السامرى، و قد تركت هذه الامة ابى و بايعوا غيره و قد سمعوا رسول الله صلى الله عليه و آله يقول له: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا النبوة.و قد راوا رسول الله صلى الله عليه و آله نصب ابى يوم غدير خم و امرهم ان يبلغ الشاهد منهم الغائب.[256]
«بنى اسرائيل نيز هارون را ترك كردند با آنكه مىدانستند او جانشين حضرت موسى است در ميان آنها، و از سامرى پيروى كردند. و اين امت پدر مرا ترك كردند و با غير او بيعت كردند در حاليكه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده بودند كه به او مىفرمود: منزله تو نسبتبه من منزله هارون است نسبتبه موسى به استثناء نبوت.و آنها رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديده بودند كه در روز غدير خم پدرم را به ولايت نصب نمود و مردم را امر كرد كه حاضران از ايشان به غائبان برسانند».
و نيز در «امالى» همين مضمون از خطبه حضرت امام حسن را با الفاظى ديگر و با سندى ديگر از عبد الرحمن بن كثير، از جعفر بن محمد، از پدرش، از جدش: على بن الحسين عليه السلام روايت مىكند.[257]
بازگشت به فهرست
انكار أبوحنيفه حديث غدير را، با اعتراف او به وقوع واقعة غدير
و نيز شيخ محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، در «امالى» خود با سند متصل خود روايت مىكند از محمد بن نوفل بن عائذ صيرفى كه او گفت: من در نزد هيثم بن حبيب صيرفى بودم كه ابو حنيفة: نعمان بن ثابتبر ما وارد شد، و در بين ما سخن از امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام به ميان آمد، و سخن از غدير خم بين ما رد و بدل شد.
ابو حنيفة گفت: من به اصحاب خودم گفتهام كه شما در برابر اينها (شيعيان) اقرار به حديث غدير خم نكنيد زيرا كه در اينصورت در مخاصمه و نزاع بر شما غالب مىشوند!
در اين حال رنگ از چهره هيثم بن حبيب صيرفى پريد و سيمايش دگرگون شد، و گفت: چرا اقرار و اعتراف به حديث غدير نكنند؟ اى نعمان مگر حديث غدير نزد تو ثابت نيست؟!
ابو حنيفه گفت: آرى حديث غدير در نزد من است و براى من روايتشده است!
هيثم گفت: پس چرا شما به آن اقرار نمىكنيد در حاليكه روايت كرد براى ما حبيب بن ابى ثابت از ابو طفيل، از زيد بن ارقم كه على عليه السلام در رحبه مردمى را كه آنرا از پيغمبر شنيده بودند سوگند داد كه شهادت دهند؟
ابو حنيفه گفت: آيا شما نمىبينيد كه در اين مسئله چقدر گفتگو و بحثبه ميان آمده است كه على مجبور مىشود مردم را براى اقرار و اعتراف به آن سوگند دهد؟!
هيثم گفت: آيا ما على را تكذيب كنيم؟! و يا گفتار او را رد كنيم؟!
ابو حنيفه گفت: ما على را تكذيب نمىكنيم و گفتار او را نيز رد نمىنمائيم و ليكن تو مىدانى كه در ميان مردم افرادى هستند كه غلو مىكنند!
هيثم گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله حديث غدير را مىگويد، و در ميان مردم با نداى بلند خطبه مىخواند، آنگاه ما از بيان آن بترسيم و تقيه كنيم كه شايد غلو كنندهاى غلو كند، و يا گويندهاى چنان گويد؟![258]
در اينحال مردى براى مسئلهاى در مجلس آمد كه بپرسد، بحث را قطع كرد.و اين گفتار مجلس ما در كوفه منعكس شد، و در بازار كوفه با ما حبيب بن نزار بن حيان بود، كه به نزد هيثم آمد و به او گفت: آنچه درباره على تو سخن گفتهاى و سخن آن شخص ديگر به من رسيد - و حبيب مولاى بنى هاشم بود[259] - هيثم گفت: نظر در اين مطلب بيش از اين مقدار است ليكن تو امر را سهل و آسان بگير!
و بعد از اين جريان، در موسم حج ما براى حجحركت كرديم، و با ما حبيب نيز بود، و داخل شديم بر حضرت ابو عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام و سلام كرديم، و حبيب جريان واقعه كوفه و بحثبا ابو حنيفه و انكار اقرار و اعتراف او را درباره حديث غدير، با اقرار و اعتراف به صحت اصل واقعه غدير به محضر حضرت صادق عليه السلام عرض كرد، كه آثار كراهت و ناراحتى در سيماى آنحضرت مشهود شد.
حبيب گفت: و اين محمد بن نوفل است كه در آن مجلس حضور داشته است.حضرت صادق عليه السلام فرمود: دست از اين گفتگو بردار! با مردم با حسن اخلاق رفتار كنيد! و ليكن با كردارتان مخالف آنها باشيد! فان لكل امرىء ما اكتسب، و هو يوم القيامة مع من احب، لا تحملوا الناس عليكم و علينا! و ادخلوا فى دهماء الناس: فان لنا اياما و دولة ياتى بها الله اذا شآء.
«براى هر فردى از افراد انسان همان چيزى است كه كسب كرده است، و او در روز قيامتبا آن كه محبوب اوست معيت و همجوارى دارد.مردم را بر خودتان و بر ما بار نكنيد و تحميل ننمائيد! و شما هم در جمعيت مردم وارد شويد! از براى ما ايامى است و دولتى است كه آن زمان كه خداوند بخواهد آن را خواهد آورد».
حبيب در برابر كلام حضرت ساكتشد.حضرت گفتند: اى حبيب آنچه را كه گفتم فهميدى؟! شما مخالفت امر مرا مكنيد كه پشيمان مىشويد! حبيب گفت: من هيچگاه مخالفت امر شما را نخواهم كرد.
ابو العباس ابن عقدة احمد بن محمد بن سعيد گويد: من از على بن حسن درباره محمد بن نوفل پرسش كردم، گفت: اهل كوفه است.گفتم: از چه طائفه؟! گفت: مىپندارم كه مولاى بنى هاشم باشد.و حبيب بن نزار بن حيانهم مولاى بنىهاشم بود.و اين حديث و گفتارى كه بين او و ابو حنيفه جارى شد در زمانى بود كه حكومتبنى عباس ظهور يافته بود، و براى طرفداران على بن ابى - طالب و حديث غدير امكان اظهار حقانيت آل محمد صلى الله عليه و آله وجود نداشت.[260]
بازگشت به فهرست
استهشاد حضرت فاطمه سلام الله عليها به حديث غدير
ابن بابويه در كتاب «نصوص على الائمة الاثنى عشر عليه السلام» با سند متصل خود از محمود بن لبيد آورده است كه: چون رسول خدا رحلت كرد، كار فاطمه اين بود كه بر سر قبور شهداء مىآمد، و بر سر قبر حمزه مىآمد و گريه مىكرد.
يكى از روزها من بر سر مزار حمزه رفتم، ديدم كه فاطمه - صلوات الله عليها - آنجاست و مشغول گريستن است.من صبر كردم تا از گريه فارغ شد، آنگاه پيش رفتم و سلام كردم و گفتم: اى سيده نسوان! سوگند به خدا كه با گريه خود رگهاى دل مرا پاره كردى! فاطمه گفت: اى ابا عمرة! من سزاوار است گريه كنم چون در مصيبتبهترين پدران: رسول خدا گرفتار آمدم.و پس از آن شروع كرد به خواندن اين بيت:
اذا مات يوما ميت قل ذكره و ذكر ابى قد مات و الله اكبر
«وقتى شخصى از دنيا برود ياد او در ميان مردم كم مىشود، و ليكن ياد پدر من از وقتى كه مرده استسوگند به خدا كه بزرگتر شده است».عرض كردم: اى سيده من! من مىخواهم از شما مطلبى را بپرسم كه در سينه من مىآيد و افكار مرا مضطرب مىكند! حضرت فاطمه فرمود: بپرس! عرض كردم: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره امامت على قبل از رحلتشان نصى نمودند؟! حضرت فرمود: وا عجبا انسيتم يوم غدير خم؟! اى شگفتا آيا شما روز غدير خم را فراموش كرديد؟! عرض كردم: بلى روز غدير خم تصريحى بر اين امر بود، و ليكن من مىخواهم از آنچه كه رسول خدا در پنهانى به تو گفته استسؤال كنم!
حضرت فرمود: اشهد الله تعالى لقد سمعته يقول: على فيكم خير من اخلفه فيكم، و هو الامام و الخليفة بعدى، و سبطاه و تسعة من صلب الحسين ائمة ابرار.لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادين مهديين، و لئن خالفتموهم ليكون الاختلاف فيكم الى يوم القيامة. «من خداوند را شاهد مىگيرم كه شنيدم مىفرمود: على در ميان شما بهترين كسى است كه من در ميان شما مىگذارم، و بعد از من او امام و خليفه است، و دو فرزند او با نه نفر از صلب حسين، پيشوايان نيكو كردارند.اگر شما از آنها پيروى كنيد آنها را هدايت كننده و هدايتشده مىيابيد! و اگر مخالفت آنها را كنيد، اين اختلاف در ميان شما تا روز قيامتبه طول خواهد انجاميد».
عرض كردم: يا سيدتى فما باله قعد عن حقه؟! «اى خانم بزرگوار من! پس چرا او از گرفتن حق خود كوتاهى كرد»؟!
قالت: يا ابا عمرة: لقد قال رسول الله صلى الله عليه و آله: مثل الامام مثل الكعبة اذ تؤتى و لا تاتى - او قالت: مثل على - ثم قالت: اما و الله لو تركوا الحق على اهله و اتبعوا عترة نبيهم لما اختلف فى الله تعالى اثنان، و لورثها سلف عن سلف، و خلف عن خلف حتى يقوم قائمنا التاسع من صلب ولدى الحسين، و لكن قدموا ما اخره الله، و اخروا ما قدمه الله، حتى اذا الحدوا المبعوث، و اودعوه الجدث المجدوث اختاروا بشهوتهم و عملوا برايهم، تبا لهم الم يسمعوا الله يقول: و ربك يخلق ما يشآء و يختار ما كان لهم الخيرة.[261] بل سمعوا و لكنهم كما قال الله: فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور.هيهات بسطوا فى الدنيا آمالهم و نسوا آجالهم، فتعسا لهم و اضل اعمالهم.اعوذبك من الجور بعد الكور.[262]و[263]
«حضرت فاطمه فرمود: اى ابا عمرة! رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: مثل امام، مثل كعبه است: كه بايد به سوى او بروند نه آنكه كعبه به سوى مردم بيايد - يا اينكه گفت: مثل على مثل كعبه است -.و پس از آن فاطمه فرمود: سوگند به خدا اگر حق را به اهلش وا مىگذاشتند، و از عترت پيامبرشان پيروى مىكردنددر راه خدا دو نفر هم پيدا نمىشد كه با هم اختلاف كنند، و امامت را سلف و گذشته از گذشته، و آينده از آينده ارث مىبرد، تا اينكه قائم ما كه نهمين فرزند از صلب پسرم حسين است قيام مىكرد، و ليكن ايشان آنچه را كه خداوند عقب نگاهداشت، جلو انداختند، و آنچه را جلو نگاهداشت، عقب انداختند، تا همين كه پيامبر مبعوث را در قبر خوابانيدند و لحد را به روى او بستند و او را در ميان قبر مهيا شده پنهان كردند، با ميل و شهوت خود، اختيار امام كردند، و به راى و انديشه خود رفتار نمودند.هلاك باشند و بريده، مرگ بر ايشان باد!
آيا سخن خدا را نشنيدند كه فرمود: اى پيامبر، پروردگار تو هر چه را كه بخواهد مىآفريند و اختيار مىكند، براى ايشان اختيارى نيست؟ آرى شنيدند و ليكن ايشان مصداق كلام خدا در آيه شريفه شدند كه مىفرمايد: اين چشمها كور نيستند، بلكه دلهائى كه در سينهها قرار دارد كور است.هيهات، چقدر دورند و چقدر تاريك و گمند.در دنيا سفره آمال و آرزوهاى خود را بگستردند، و مرگهايشان را به خاك فراموشى سپردند.پس هلاكت و مرگ بر آنها باد، و كردارشان تباه و گم.پناه مىبرم به خداوند از ستم، بعد از تحول و گردش روزگار».
محدث عظيم الشان و سيد اجل اكرم: سيد هاشم بحرانى در كتاب «غاية - المرام» بعد از نقل روايات عامه و خاصه گويد: ما به همين مقدار از نقل روايات وارده در قصه غدير خم اكتفا مىكنيم زيرا شمارش همه آنها از حد احصاء بيرون است.شيخ فاضل محمد بن على بن شهر آشوب در فضل قصه غدير خم در كتاب خود گويد:
علماء اسلام همگى بر اصل وقوع اين خبر اتفاق دارند، و اگر اختلافى هست در معنى و تفسير آن است.اين واقعه آنقدر انتشار دارد و آنقدر شهرت پيدا كرده است كه از جهت وضوح و بيان و ظهور و معروفيت هيچ خبرى به حد اين خبر نمىرسد، تا به سر حدى كه در تعريف و بيان، در حكم حوادث بزرگ روزگار و وقايع مهم و وجود شهرها قرار گرفته است، و هيچكس قادر بر انكار و رد آن نيست مگر شخص لجوج و معاند و مكابر.
ما در كدام يك از اخبار و حوادث مىتوانيم كتابى را پيدا كنيم كه در روايت آن و معرفت طرق آن، زياده از هزار مجلد كتاب از تصانيف عامه و خاصه ازمتقدمين و متاخرين تصنيف شده باشد؟!
قصه غدير خم را محمد بن اسحق، و احمد بلاذرى، و مسلم بن حجاج، و ابو - نعيم اصفهانى، و ابو الحسن دار قطنى، و ابو بكر بن مردويه، و ابن شاهين مروزى، و ابو بكر باقلانى، و ابو المعالى جوينى، و ابو اسحق ثعلبى، و ابو سعيد خرگوشى، و ابو المظفر سمعانى، و ابو بكر بن شيبة، و على بن جعد، و شعبة، و اعمش، و ابن عياش، و ابن سلاح، و شعبى، و زهرى، و اقليسى، و جعابى، و ابن بيع، و ابن ماجة، و ابن عبد ربه، و الكانى، و شريك قاضى، و ابو يعلى موصلى از طرق عديده، و احمد بن حنبل از بيست طريق، و ابن بطة از بيست و سه طريق روايت كردهاند.و على بن هلال مهلبى كتاب «غدير» را تصنيف كرده است، و احمد بن محمد بن سعيد كتاب راويان حديث غدير را تصنيف نموده است، و ابن جرير طبرى كتاب «ولايت» را كه آن كتاب غدير خم است، و در آن هفتاد طريق براى آن ذكر كرده است، و مسعود شجرى كتابى در روات و طرق اين خبر، و رازى در كتاب خود اسمآء روات آنرا به ترتيب حروف معجم ذكر كرده است.و ابو العباس ابن عقدة كتابى تصنيف كرده است، و گفته است كه: شنيدم كه ابو على عطار همدانى مىگفت كه: اين حديثبراى من از دويست و پنجاه طريق روايتشده است.
و سپس از شهر آشوب جدش قضيه ابو المعالى جوينى در بغداد و مشاهده جلد بيست و هشتم از كتاب روات غدير را كه بر روى آن نوشته بود: جلد بيست و نهم به دنبال خواهد آمد، در نزد صحاف، و تعجب ابو المعالى را نقل مىكند.[264]
بازگشت به فهرست
وقوع داستان غدير از بديهيّات و ضروريّات تاريخ است
بارى از آنچه ذكر شد معلوم شد كه داستان غدير خم از مسلميات و ضروريات تاريخ است، و انكار آن در حكم انكار خورشيد بر فراز آسمان در روز روشن و هواى صاف و غير غبار آلوده است، بطوريكه حتى متجددين از دانشمندان سنى مذهب متعصب مصرى آنرا قبول دارند، غاية الامر چون روح نصب ولايت و امام را منافى با دموكراسى مغرب پسند مىدانند، آنرا از جهت عمل و تطبيق خارجى نمىپسندند، و داستان راىگيرى و انتخاب امام را به صورت راىاكثريت، موافق با روح دموكراسى مىدانند.
بازگشت به فهرست
عناد سنّيهاي غرب زده دربارة حديث غدير
احمد امين مصرى در كتب خود: «فجر الاسلام» و «ضحى الاسلام» و «ظهر الاسلام» از هيچگونه تهمت و اتهام بر شيعه، و بر كتب شيعه و بر علماى شيعه خوددارى نكرده است، و هر كس اين كتب را ببيند از عناد و لجاج او مطلع مىشود، و ليكن معذلك داستان غدير را اقرار و اعتراف دارد.
در كتاب «تفكر نوين سياسى اسلام» مىگويد: احمد امين مىكوشد تا يك بحث پيچيده، در مورد اين نكات را با تحويل صور خاص مذهب شيعه، در برابر مذهب سنى به چهار اصل عمده - يعنى عصمت، مهدويت، تقيه و رجعت امام - ساده نمايد.در پس بيشتر ملاحظات امين، در مورد اين چهار مسئله معيارهائى از يك ذهن نوگرا و ليبرال وجود دارد.او به تئورى امامتشيعه معترض است، نه از اين جهت كه به موثق بودن حديث غدير معتقد نيست (كه به اقرار خود او حتى مورد قبول برخى از مورخان سنى نيز هست) بل بدين جهت كه تصورات نوين دموكراسى را نقض مىكند.[265]
شيخ محمد عبده در «تفسير المنار» نوشته سيد محمد رشيد رضا گويد: اما حديث من كنت مولاه فعلى مولاه را احمد در «مسند» خود از حديثبرآء و بريدة، و ترمذى و نسائى و ضيآء در «مختارة» از حديث زيد بن ارقم و ابن ماجه از برآء آوردهاند، و بعضى از اهل روايات آنرا حديثحسن شمردهاند، و ذهبى با اين عبارت آنرا از احاديث صحيحه شمرده است، و نيز سند روايت كسانى را كه در آن لفظ اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله را اضافه كردهاند موثق شمرده است.
و در روايت است كه پيامبر مردم را مخاطب قرار داد، اصول دين را بيان كرد، و به اهل بيتخود توصيه نمود به اين عبارت كه: انى قد تركت فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، فانظروا كيف تخلفونى فيهما، فانهما لم يفترقا حتى يردا على الحوض.
الله مولاى، و انا ولى كل مؤمن، ثم اخذ بيد على و قال: من كنت مولاهفعلى مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله.[266]
سپس بعد از بحث مختصرى گويد: و اما حديث (ولايت در روز غدير) را ما قبول داريم و به آن هدايت مىيابيم، ما ولايت على را داريم و ولايت كسى را كه ولايت على را داشته باشد، و كسانى را كه على و اهل بيت را دشمن داشته باشند، دشمن داريم، و اين ولايت را همانند ولايت رسول خدا صلى الله عليه (و آله) و سلم مىشماريم، و ايمان داريم كه عترت پيامبر هيچگاه با مفارقت كتابى كه خداوند عز و جل فرستاده است مجتمع نمىشوند، و اينكه كتاب و عترت دو خليفه و يادگار پيغمبرند، و علاوه بر قصه غدير ما از احاديث صحيحه ديگر نيز اين مطلب را اثبات مىكنيم.و بنابراين اگر عترت بر امرى از امور اتفاق كردند، قبول داريم و پيروى مىكنيم، و اگر در امرى منازعه كردند ما آن امر را به خدا و رسول بر مىگردانيم.[267]
و با اين همه احوال، چون روح تبعيت از امام معصوم منصوب از جانب خدا در آنها نيست فلهذا باز هم همان سقيفه بنى ساعده، و خلافتخلفاى غاصب را محترم مىشمرند، و ولايت را در حديث غدير خم و ساير احاديثبه معناى محبت و يا نصرت ارجاع مىدهند، تا راه گريزى از پيروى حق پيدا كرده باشند.و انى لهم ذلك؟
محمد فريد وجدى در اين دوره «دائرة المعارف» خود كه از هر موضوعى و حكمى، و از هر تاريخى، و مذهبى و واقعه و حادثهاى، و از هر اسمى و رسمى سخن به ميان آورده است، و بحث كامل و وافى نموده، و حتى در كلمه خيار دو صفحه بحث كرده و از خيار چنبر (خيار شنبر) ده سطر آورده است از موضوع غدير و داستان رسول الله و جحفه و خطبه و روايت و حديث ولايت، يك جمله نياورده است، نه در ماده غدر از غدير خم بحث كرده است، و نه در ماده خمم از خم سخنى گفته است، و نه در ولايت و خلافت ذكرى از غدير كرده است، فقط درماده جحف گفته است: جحفه موضوعى استبين مكه و مدينه.
در ماده خلافتبيست و پنج صفحه[268] بحث مىكند، و مفصلا از قضاياى بعد از رحلت رسول خدا، و اجتماع انصار در سقيفه بنىساعده، و رفتن عمر و ابو بكر و ابو عبيده جراح در سقيفه، و بالاخره بيعت كردن با ابو بكر مفصلا بحث مىكند، ولى يك جمله از حديث غدير، و يا روايت ديگرى درباره خلافت و امارت و وزارت و وصايت امير المؤمنين عليه السلام نمىآورد، گويا اصلا چنين مطلبى در اسلام نبوده است.و در ماده ولايتسى و هفت صفحه[269] بحث مفصل دارد، از طرق ارتباط اهل تصوف، و فرق آنها بحث دارد، ولى حتى يك جمله اشاره به حديث ولايت و آيه واقعه در قرآن كريم نمىكند، گويا از اين جهت پيغمبر اسلام، پيغمبر نبوده است، و على بن ابيطالب جزو امت نبوده است.
آنگاه در مواقع مختلف از انتخاب خليفه و دموكراسى اسلام بحث دارد، و به هر قسم كه ممكن است مىكوشد تا آيات و روايات و منهاج رسول الله و سيره مسلمين را بر اصل دموكراسى غرب تطبيق دهد، و شايد خودش چنين مىپنداشته است كه مىخواهد به اسلام و قرآن كمك و معاونتى نمايد و آنرا از نقيصه نصب امام و معرفى ولايتبيرون آورد.
و با اينكه به اشتباههاى عمر و ابو بكر و عثمان اعتراف مىكند، و درباره عثمان جدا از او انتقاد مىكند، و درباره نپذيرفتن پيشنهاد استعفاى از خلافت كه به او شد او را مسئول مىداند، و على عليه السلام را تبجيل و تعظيم مىكند، معذلك حاضر نمىشود دست از دين آباء و نياكان خود بردارد، و صريحا به مكتب تشيع بپيوندد، فلهذا آيه كريمه:
انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون[270]، به طور روشن و واضح، حال آنها و تقليد كوركورانه از نياكانشان را بيان مىكند.
در ماده فرق كه در فرق واقعه در اسلام بحث مىكند، و اعتراف به مخالفت عمر با رسول خدا در آوردن دوات و كاغذ در مرض موت مىكند، و اعتراف بهمخالفت او با جيش اسامه مىكند، و اعتراف به گفتار عمر كه: من قال: ان محمدا مات قتلته بسيفى[271] مىنمايد، و اعتراف به سقيفه و امر امامت ابوبكر و بيعت عمر و گفتار او كه: الا ان بيعة ابى بكر كانت فلتة وقى الله شرها، فمن اعاد الى مثلها فاقتلوه، فايما رجل بايع رجلا من غير مشورة من المسلمين فانهما جديران ان يقتلا،[272] و اعتراف به دعواى حضرت فاطمه فدك را، و اعتراف به جنگ ابو بكر با مانعين زكوة مىكند، و بالجمله يكايك از نقمات و خطايا و گناههاى عثمان را مىشمرد، سپس مىگويد: تمام اين كارها براى مصلحت مسلمين واقع شده است، و خلافتبايد با انتخاب و راى مردم باشد.[273]
و بعدا مىگويد: و بالجمله كان على مع الحق و الحق مع على - الكلام.[274]
آيا اين مرد دانشمند، به كتب روايات و سنن و تاريخ وارد نبوده است؟ آيا احاديث غدير را در اين كتب مفصله كه ما نمونهاى از آن را در اينجا ذكر كرديم نديده است؟ آيا قضاوت يكطرفه بنابر اصل دموكراسى و حريت اين اجازه را مىدهد كه از حديث مسلم و متواترى چشم پوشيد، و آنرا نسيا منسيا گرفت؟
آنچه مسلم است گناه اين جيل از مسلمين كه دنبال باطل مىروند، و از حق اعراض مىكنند، به گردن اين گونه دانشمندانى است كه تاريخ صحيح را با آراء خود مشوب مىكنند، آنگاه آن تاريخ مشوب را تحويل جامعه و عوام مىدهند.
اين مساكين كه با اين صحنهسازىها مىخواهند خلافت ابو بكر را بر اساس دموكراسى جلوه دهند، و پايههاى مذهب خود را استوار كنند، در خلافت عمر كه به نظريه استبداديه شخصيه ابوبكر صورت گرفت چه مىگويند؟ و در خلافت عثمان كه به نظريه استبداديه شخصيه عمر صورت گرفت چه مىگويند؟ آيا درانتخاب عمر و يا در انتخاب عثمان مشورت با عموم مسلمين صورت گرفت؟
از آنچه ما در اينجا بيان كرديم روشن مىشود كه سر اخفاء و اختفاء حديث غدير چه بوده است؟ حديث غدير ديگر مجال تروى و تامل به كسى نمىدهد، و همانطور كه ابو حنيفه گفت: لا تقروا بها فيخصموكم! «اعتراف به آن نكنيد كه طرفداران على شما را با آن حديث مغلوب مىكنند»، پس راه چاره مخفى نمودن حديث غدير است، همچنانكه بخارى و مسلم در صحاح خود نياوردهاند، فلهذا مىبينيم صحاح اين دو در نزد اهل سنت معتبرتر است زيرا كه پايههاى تسنن را محكمتر مىكند، و خلفاى وقت و حكام زمان بر اساس سياستخود با اين دو كتاب نزديكترند.
بخارى و مسلم احاديث مهدى قائم آل محمد را نيز نياوردهاند، و بكلى از آن چشم پوشيدهاند.و ليكن چهار صحيح ديگر آنان: نسائى، احمد حنبل، ترمذى، و ابن ماجة هم حديث غدير و هم حديث مهدى آل محمد را با سندهاى صحيح بيان كردهاند.و ليكن نقادان سيره و تاريخ، و حتى مستشرقين بىطرف تصريح كردهاند كه طبق منطق و نظريه اسلام، حق با على بن ابيطالب بوده است، و او را از اين حق محروم كردهاند.
بازگشت به فهرست
خضوع أجانب در براي شخصيّت أميرالمؤمنين عليه السّلام
جورج سجعان جرداق مسيحى مىگويد: «در پيشگاه حقيقت و تاريخ برابر است چه اين مرد را بشناسى و چه نشناسى! زيرا حقيقت و تاريخ گواهى مىدهد كه او عنصر بىپايان فضيلت، شهيد و سالار شهيدان، نداى عدالت انسانى، و شخصيت جاودانه شرق است.
اى جهان چه مىشد اگر همه نيروهايت را در هم مىفشردى، و در هر روزگارى شخصيتى مانند على عليه السلام با آن عقل، و قلب، و زبان، و شمشير، نمودار مىكردى؟
ماذا عليك يا دنيا لو حشدت قواك فاعطيت فى كل زمان عليا بعقله و قلبه و لسانه و ذى فقاره»؟!
فؤاد جرداق مسيحى مىگويد: «هرگاه دشوارىهاى زندگى به من روى آورند، چون بخواهم از رنج روزگار آسوده شوم به آستان على عليه السلام از اندوه خود پناه مىبرم، زيرا او پناهگاه هر ماتمى است، او بر ستمكاران همچون رعد، و برشكستخوردگان ياورى دلسوز و مشفق است».
شبلى شميل ماترياليست معروف مصرى مىگويد: «على عليه السلام بزرگ بزرگان جهان، و تنها نسخه منحصر به فردى است كه در گذشته و حال، شرق و غرب جهان، نمونهاى مانند او را نديده است».
دشمنان ولايت و اهل بيتبا تمام قوا كوشيدند تا آثار طهارت را از روى زمين بردارند.راويان حديث ولايت را در هر گوشه و كنار جهان، در زير هر سنگى به دست مىآوردند مىكشتند، اسم على و نام على هم جرم بود، يكسره توده امت را به بربريت و جاهليت قبل از اسلام يعنى به اسلام منهاى عرفان، به اسلام منهاى معنى و معنويت، به اسلام بدون ربط با عالم ملكوت، با پيغمبر بدون على بن ابيطالب، با قرآن بدون محتوى و تفسير و بيان سوق دادند.تا به جائى كه چون مردى را كه نامش على بود، نزد حجاج بن يوسف ثقفى آوردند و حجاج از نام او پرسيد، گفت: پدر و مادرم مرا عاق كردند كه نام مرا على گذاردند.
بازگشت به فهرست
كتاب الاءمامةُ والسِّيَاسَةُ وَ يَنابِيعُ المَودَة ممنوع بود
و همانطور كه ديديم ابن حَجَر هَيْتَمي صاحب «صواعق محرقه» به ابن قتيبة دينوري صاحب كتاب «الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» اعتراض دارد كه چرا اين مرد با اين جلالت علمي و عظمت فرهنگي اسلامي، اخباري را در كتب خود آورده است كه موجب تنقيص مقام صحابه، و مشاجره بين عوام، و اطلاع عامه بر اموري مي شود كه نبايد بشود؟ و هميشه بر علما فرض و واجب است كه حقائق را آنطور كه هست نگويند؛ زيرا مستمسك دست عوام مي شود، و در اينصورت بهتر است كه مطالبي را بيان كرد كه موجب تشويش ذهن و خاطر تودة امّت نشود. [275]
آري چون نه در جلالت ابن قتيبه در نظر خودشان، و نه استناد كتاب «الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» به او نمي توانستند تشكيك كنند، فلهذا به عنوان دلسوزي امّت درد دل نموده، و از ابن قتيبه شكوه و گلايه دارند. و گرنه به آساني، يا انكار جلالت و عظمت او را در تاريخ مي نمودند، و يا صريحاً استناد اين كتاب را به او انكار مي كردند!
«الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» كتابي است از عامّه كه از نقطه نظر صحّت، و از جهت قدمت نظير او در كتب عامّه نيست. مؤلّف او: ابي محمّد عبدالله بن مسلم دينوري متوفّي در سنه 270 هجري است.
محمّد فريد وجدي بعد از آنكه قدري از قضاياي سقيفه را بيان مي كند، مي گويد: اين مختصري بود از آنچه علاّمة دينوري در كتاب خود: «الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» تفصيلاً آورده است. [276]
و پس از آنكه خطبة ابوبكر را در سقيفة بني ساعده نقل مي كند، و در پاورقي مي گويد: اين خطبه را از كتاب «الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» ابي محمّد عبدالله بن مسلم دينوري متوفّي در سنه 270 هجري نقل كرديم، سپس در متن مطالب مي گويد: و اين كتابي كه ما اين خطبه را از آن نقل كرديم از قديمترين كتب و از موثّق ترين آنها است، كه در مسائل خلافت اسلامي نوشته شده است. [277]
و چون نتوانستند مطالب اين كتاب را انكار كنند، آنرا از كتب ممنوعه اعلام كردند. اين كتاب و كتاب «ينابيع المودّه» قندوزي حنفي، از يكصد سال پيش كه طبع در اين نواحي رائج شد و به طبع رسيد، در كشور عثماني (تركية امروز) و در عراق ممنوع بود، و ليكن رفته رفته در اين سنوات اخير به علّت زياد شدن نسخه هاي آن در دست مردم و در كتابخانه ها نتوانستند از خريد و فروش آن جلوگيري كنند.
در كتاب «الامَامَهُ وَ السَّيَاسَهُ» از امتناع امير المؤمنين (ع) از بيعت، و از تحصّن زبير و مقداد و سلمان و غيرهم به خانة فاطمة (ع)، و از بردن امير المؤمنين به مسجد، و از رفتن حضرت فاطمه به دنبال او، و از پناه بردن آنحضرت به قبر رسول خدا، و از استنصار آنحضرت بوسيلة فاطمه _سلام الله عليها _ از مهاجر و انصار مطالبي وارد است.
مخالفان ولايت با اين همه ستم ها و اذيت ها به مقام ولايت، و با اين همه كوشش ها براي اخفاء ولايت، شگفتا كه بر خود ستم كردند، كه از اين آبشخوار حقيقت خود را محروم، و چون خفّاش از شعاع جهانتاب آفتاب بي نصيب نمودند، و گرنه مگر مي شود روي آفتاب را پوشانيد «شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نكاهد».
محبّان و دوستداران و عاشقان و مشتاقان ولايت، هر زمان از زمان خود آنحضرت تا به حال جيلاً بعد جيل و قرناً بعد قرن با تحمل شكنجه هاي و آزاها و حبس ها، و مدائح و محامد امير المؤمنين (ع) را گفتند گرچه همچون رشيد هجري و ميثم تمار بر فراز دار در حال جان دادن.
شعرا و خطبا قصيده ها گفتند و خطبه ها خواندند، و هر نسلي خود را مديون نسل آينده مي ديدند و به نسل آينده رسانيدند، فللّه الحمد و له الشكر امروز نام علي سر لوحة نام آزاد مردان جهان است، و در همة مكاتب حتّي مكاتب غير اسلامي، از جهت بزرگواري و بزرگ منشي، و عظمت شخصيّت، و آزاد مردي به علي بن ابيطالب به ديدة احترام مي نگرند، و شيعيان او در هر جا سرفرازند كه تابع مكتب او هستند.
و مخالفان در برابر جناياتي كه تاريخ مسلم پيوسته پرده از آن بر مي دارد، دائماً نيازمند به مخفي كردن مطاعن و قبائح پيشوايان خود مي باشند كه مبادا رسوائي و افتضاح بالا برود، و ليكن مسلّماً بدانند با تحليل و تنقيد و بيان تاريخ و بحث و نقد آزاد در برابر حوادث كه امروز در دنيا رايج شده است كار از كار گذشته و اين پنهان كردن ها جز رسوائي چيزي به بار نخواهد آورد.
بازگشت به فهرست
قصيدة كُمَيت شاعر اهل بيت دربارة حديث غدير
كميت شاعر در «هاشميّات» خود قدم بزرگي در احياء تاريخ اهل بيت برداشته است؛ و چون ميلادش در سنة 60 و وفاتش در سنة 126 هجري است؛ درست زمانش مطابق زمان امام زين العابدين و حضرت باقر _ سلام الله عليهما _بوده؛ و در كوران شدّت خلفاي بني اميّه مي زيسته است.
با تحمّل رنجها و حبس ها و آزارها از گفتن قصائد دريغ نكرد و در افشاي جرم مخالفان و بيان مظلوميّت اهل بيت داد سخن داده است. و در اشعاري كه به عنوان غدير خمّ سروده است از ولايت و لزوم پيروي از آن سخن گفته است. ما در اينجا بعضي از ابيات عينيه او را مي آوريم:
وَ يَوْمَ الدَّوْحِ دَوْحِ غَدِيرِ خُمٍّ أبَانَ لَهُ الْوَلاَيَهَ لَوْاُطِيعَا 1
وَلَكِنَّ الرِّجَالَ تَبَايَعُوهَا فَلَمْ أرَمِثْلَهَا خَطَراً مَبِيعَا 2
فَلَمْ اُبْلِغْ بِهَا لَعْنَاً وَ لكِنْ أسَاءَ بِذَاكَ أوَّلُهُمْ صِنيعَا 3
فَصَارَ بِذَلِكَ أقْرَبُهُمْ لِعَدْل إلَي جَوْرٍ وَأحْفَظُهُمْ مُضِيعَا 4
أضَاعُوا أمْرَ قَائِدِهِمْ فَضَلُّوا وَ أقْومِهِمْ لَدَي الْحِدْثَانِ رِيعَا 5
تَنَاسَوْا حَقَّهُ وَ بَغَوْا عَلَيْهِ بِلاَتِرَهٍ وَ كَانَ لَهُمْ قَرِيعَا 6
فَقُلْ لِبَنِي اُمَيَّهَ حَيْثُ حَلُّوا و إنْ خِفْتَ الْمُهَنَّدَ وَ الْقَطِيعَا 7
ألاَ اُفَّ لِدَهْرٍ كُنْتُ فِيهِ هِدَاناً طَائِعاً لَكُمُ مُطِيعَا 8
أجَاعَ اللهُ مَنْ أشْبَعْتُمُوُه وَ أشْبَعَ مَنْ بِجَوْرِكُمُ اُجِيعَا 9
وَيَلْعَنُ فَدَّ اُمَّتِهِ جَهَاراً إذَا سَاسَ الْبِرَيَّهَ وَ الْخَلِيعَا 10
بِمَرْضِيِّ السِّياسَهِ هَاشِمِيٌّ يَكُونُ حَياً لاُمَّتِهِ رَبِيعَا 11
وَلَيْثاً فِي الْمَشَاهِدِ غَيْرَ نُكْسٍ لِتَقْوِيمِ الْبَرِيَّهِ مُسْتَطِيعَا 12
يُقِيمُ اُمُورَهَا وَ يَذُبُّ عَنْهَا وَ يَتْرُكُ جَدْبَهَا أبَداً مَرِيعَا 13
1_ «و در روزي كه از درخت سايبان درست كردند؛ از درختان غدير خم؛ رسول خدا (ص) ولايت علي بن ابيطالب (ع) را بر مردم آشكارا نمود، اگر مرد قبول واقع مي شد و پيروي مي شد.
2_ و ليكن مردان از قوم، آن ولايت را مبايعه كردند، و به داد و ستم و خريد و فروش آن پرداختند؛ و من هيچگاه نديده ام امر بزرگي همانند ولايت، مورد مبايعه قرار گيرد؛ و مبيع واقع شود.
3_ و من لعنت و تبرّي خود را بدين مبايعه نمي رسانم؛ و ليكن اوّل آن مردان بدين مبايعه كار زشتي انجام داد.
4_ و بدين عمل، نزديكترين آنها به عدالت به سوي جور و ستم كشيده شد، و نگهبان ترين آنها، خراب كننده و ضايع كننده شد.
5_ امر و فرمان و رهبرشان علي را گم كردند و ضايع نمودند پس گمراه شدند؛ امر آن كسي را كه در حادثات جهان از همة افراد سعه و گشايشش استوارتر و محكمتر بود.
6_ حقّ او را عمداً به مرحلة نسيان سپردند، و بر او ستم كردند، بدون آنكه قصاص و خوني از او طلب داشته باشند؛ با آنكه او رئيس و سرپرست و قيّم ايشان
7_ پس بگو به بني اميه هر جا كه باشند _ و اگرچه از شمشير آبدار و برهنة ايشان بترسي، و از قطعه قطعه شدن بيم داشته باشي! _:
8_ اي، افّ باد بر آن روزگاري كه من در آن بوده باشم و مطيع و منقاد شما باشم و از نبرد و كارزار با شما احساس ثقل و سنگيني بنمايم.
9_ خداوند گرسنه گرداند كسي را كه شما سير كرده ايد! و سير كند كسي را كه از جور و ستم شما گرسنه شده است!
10 و 11 _ و پيوسته آن فرد از امت خود را كه سياست مردم را در دست گرفته، و متهتك و خبيت و منعزل از مقامي است كه عهده دار شده است، در صورتي كه سياست او مورد پسند مردم باشد، لعنت مي فرستد، و نداي دور باش مي زند، آن مرد هاشمي كه همچون باران بهاري براي امّت خود حيات بخش است.
12_ آن هاشمي كه همچون شير نر در معارك و مشاهد نبرد بدون سقوط و اضطراب، براي بر پا داشتن مردم جهان نيرومند و تواناست.
13_ و پيوسته امور امّت را بر پا مي دارد، و از حريم امّت دفاع مي كند، و همواره زمين هاي خشك و لم يزرع حياتي امّت را به زمين هاي آباد و پر بهرة معنوي و حياتي در مي آرود».
ابوالفتوح رازي گويد: از كميت روايت است كه حضرت امير المؤمنين (ع) را در خواب ديدم، به من فرمود: آن قصيدة عينيّة خود را براي من بخوان! و من شروع كردم به خواندن آن؛ تا رسيدم به اين بيت:
وَ يَوْمَ الدَّوْحِ دَوْحِ غَدِيرِ خُمٍّ أبَانَ لَهُ الْوَلاَيَهَ لَوْاُطِيعَا
حضرت فرمود: صدقت؛ راست گفتي! آنگاه خود آنحضرت اين بيت را انشاد كردند:
وَلَمْ أرَمِثْلَ ذَاكَ الْيَوْمِ يَوْماً وَلَمْ أرَمِثْلَهُ حَقّاً اُضِيعَا [278]
«و من هيچوقت همانند آن روز، روزي را نديده ام، و هيچگاه همانند آن حقّ، حقّي را نديده ام كه ضايع شود».
و در كتاب «الصّراط المستقيم» بياضي عاملي آورده است كه: پسر كميت، پيغمبر اكرم (ص) را در خواب ديد. حضرت به او گفتند: براي من قصيدة عينيّة پدرت را بخوان! و من خواندم و چون رسيدم به اين بيت: وَ يَوْمَ الدَّوْحِ دَوْحِ غَدِيرِ خُمٍّ، حضرت رسول الله گرية شديدي كردند و گفتند: صَدَقَ أبُوكَ رحمه الله؛ إي، وَاللهِ، لَمْ أرَمَثْلَهُ حَقّاً اُضِيعَا. [279]
«پدرت راست گفت: خداوند رحمتش كند؛ آري سوگند به خدا. من همانند آن حقّ، حقّي را نديدم كه ضايع شود».
بازگشت به فهرست
دربارة قصائد هاشميّاتِ كُمَيت
گويند: اولين قصيده اي، كه كميت گفت، از هاشميّات، اين قصيده بود:
طَربْتُ وَ مَاشَوْقاً إلَي الْبِيضِ أطْرَبُ وَلاَ لعِباً مِنِّي؛ وَ ذُوالشَّيْبِ يَلْعَبُ؟ 1
وَلَمْ يُلْهِنِي دَارٌ وَلاَ رَسْمُ مَنْزلٍ وَلَمْ يَتَطَرَّبْنِي بَنَانٌ مُخَضَّبُ 2
وَلاَ السَّانِحَاتِ الْبَارِحَاتِ عَشِيَّهً أمَرَّ سَلِيمُ الْقَرْنِ أمْ مَرَّأ عْضَبُ 3
وَلَكِنْ إلَي أهْلِ الْفَضَائِلِ وَ التُّقَي وَ خَيْرِ بَنِي الْحَوَّاءِ وَ الْخَيْرُ يُطْلَبُ 4
إلَي النَّفَر الْبيِضِ الَّذِينَ بِحُبِّهِمْ إلَي اللهِ فِيمَا نَابَنِي أتَقَرَّبُ 5
بَنِي هَاشِمٍ رَهْطِ النَّبيِّ فَإنَّنِي بِهِمْ وَلَهُمْ أرْضَي مِرَاراً وَ اُغْضَبُ 6
خَفَضْتُ لَهُمْ مِنِّي جَنَاحِي مَوَدَّهً إلَي كَنَفٍ عِطْفَاهُ أهْلٌ وَ مَرْحَبُ 7
وَ كُنْتُ لَهُمْ مِنْ هَؤْلاَءِ وَهَؤُلآءِ مُحِبّاً عَلَي أنِّي اُذَمُّ وَ اُغْضَبُ 8
وَاُرْمَي وَ أرْمِي بِالْعَدَاوَهِ أهْلَهَا وَ إنِّي لَاُوُذَي فِيهِمُ وَ اُؤَنَّبُ [280] 9
تا آنكه مي گويد:
فَمَالِيَ إلاَّ آلُ أحْمَدَ شِيعَهٌ وَ مَالِيَ إلاَّ مَذْهَبُ الْحَقَّ مَذْهَبُ 10
بِأيَّ كِتَابٍ أمْ بِايَّهِ سُنَّهٍ تَرَي حُبَّهُمْ عَاراً عَلَيَّ وَ تَحْسِبُ 11
وجَدْنَا لَكُمْ فِي آلِ حم آيَهً تَأَوَّلَهَا مِنَّا تَقِيٌّ وَ مُعْرِبُ 12
عَلَي أيَّ جُرْمٍ أمْ بِايَّهِ سِيَرهٍ اُعَنَّفُ فِي تَقْرِيظِهِمْ وَاُكَذَّبُ 13
و تا آنكه مي گويد:
ألَمْ تَرَني مِنْ حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ أَرُوحُ وَأَغْدُو خَائِفاً أتَرَقَّبُ 14
فَطَائِفَهٌ قَدْ أكْفَرَتْنِي بِحُبَّهِمْ وَطايفهٌ قَالَتْ مُسِيُ وَ مُذْنِبُ 15
و تا آنكه مي گويد:
فَإنْ هِيْ لَمْ تَصْلَحْ لِحَيًّ سِوَاهُمُ فَإنَّ ذَوِي الْقُرْبَي أحَقُّ وَ أوْجَبُ 16
يَقُولُونَ لَم يُورَثْ وَلَوْلاَ تُرَانُهُ لَقَدْ شَرِكَتْ فِيهَا بَكِيلٌ وَ أرْجَبُ [281] 17
1_ «من به فرح و سرور در آمدم، و خوشحالي من به جهت ميل به زنان سيمين بدن نبود، و نه از روي بازي. مگر كسي كه از سر و صورتش موي سپيد بالا آمده است، بازي مي كند؟!
2_ و دل و هواي مرا به خود نر بود خانه أي، و نه آثار منزل كهنه و خرابي كه از محبوبه هاي ديرين در خيال داشتم؛ و نه مرا بن انگشتان زينت شدة به خضاب نيز به اهتزاز و طرب در نياورد.
3_ و نيستم از كساني كه همّ و ارادة غيبي او، مرغهاي سانحه (از طرف چپ به راست حركت كننده كه به آن فال نيك مي زدند) و مرغهاي بارحه (از راست به چپ حركت كننده كه به آن فال شوم مي زدند) را شبانگاه به حركت در آورد، خواه حيوان درست شاخ از جلوي من عبور كند؛ خواه حيوان شاخ شكسته.
4_ وليكن ميل و هواي من به سوي اهل فضيلت ها و صاحبان تقوي و پاكي است؛ آنانكه بهترين پسران حوّاء هستند؛ و خير هميشه مطلوب است.
5- به سوي افراد سپيد سيماي روشن چهره؛ آنان كه در مصائب و شدائدي كه به من روي مي آورد به محبّت ايشان به خداوند تقرّب مي جويم.
6_ آنان بني هاشم، قوم پيغمبرند كه من مراراً و كراراً به جهت ايشان راضي شده ام، و از براي ايشان به غضب در آمده ام.
7_ من از روي مودّت، بال خودم را براي ايشان پائين كشيدم و به سوي پهلو و جائي كه دو جانب و دو سوي آن اهليّت داشت و وسعت و گشايش داشت.
8_ و من دوستدار ايشان بودم؛ و از اين جمعيّت و آن جمعيّت پيوسته مورد مذمّت و غضب قرار مي گرفتم.
9_ و پيوسته تير مي خوردم از جانب دشمنان؛ و تير مي زدم به كساني كه با آنها عداوت داشتند؛ و من پيوسته دربارة حمايت از آنها مورد اذيّت واقع مي شدم؛ و مورد سرزنش و ملامت قرار مي گرفتم.
10_ و بنابر اين من پيروي و متابعتي غير از پيروي آل احمد ندارم؛ و من غير از پيروي از مذهب حقّ مذهبي ندارم.
11_ به كدام آيه و يا به كدام سنّتي، تو محبّت آنها را براي من عار و ننگ مي داني؟! و مرا ننگين مي پنداري؟!
12_ ما براي شما اهل بيت در سورة) آل حم آيه أي، پيدا كرده ايم كه معنا و تفسير آن را افراد متّقي و دانشمند مي دانند.
13_ بر كدام جرمي و يا بر كدام سيره اي، من بايد در مدح و ثناي آنان مورد تعدّي واقع شوم، و به من دروغ نسبت دهند؟
14_ آيا نمي بيني مرا كه در محبّت آل محمّد هميشه صحبگاهان و شبانگاهان، از روي وحشت و ترس از دستگيري دشمن به اين طرف و آن طرف مي روم؟
15- جماعتي به محبّت آل محمّد مرا تكفير كردند و جماعتي گفتند: گنهكار و معصيت كار است.
16_ پس اگر ولايت براي هيچ طائفه اي، سواي قريش صلاحيّت ندارد پس ذوي القرباي پيامبر احقّ و اولي هستند از سائر قريش.
17_ مي گويند: ولايت ارث برده نمي شود؛ و اگر ارث برده نمي شد آنقدر دائره اش اتّسا داشت كه به طائفة بكيل و ارحب هم مي رسيد پس شما چرا به خود اختصاص داده ايد»